ای آسمان اِی آسمان !
ای آسمان ، اِی آسمان !
ای جایگاهِ عاشقان !
ای که امیدِ روحی هستی که زجنس خاک نیست ،
بلکه زجنس نفحه است
وقتی که آن محشر هویدا میشود ،
میدانم حتی عاصیان ،
میشوند بی شک زجنس خاشعان
ای آسمان ، اِی آسمان !
ای جایگاهِ عارفان !
این چشم نزدیک بینِ من ،
دورنگرمیشود ، حتی بقدرسالهای طیِ نور
وقتی که آن محشر هویدا میشود ،
با آنهمه باری که جمع است بر جهاز،
بیشتر شبیه است آدمی به ساربان
ای آسمان ، اِی آسمان !
ای جایگاهِ عابدان !
سجاده لَه لَه میزند
سجاد بلبل میشود ، یکریز چَهچه میزند
وقتی که آن محشر هویدا میشود ،
آزادتر از پیش اند حتی ، زاهدان
ای آسمان ، اِی آسمان !
ای جایگاهِ سرخوشِ مجاهدان !
دل هوس کرده بنویسد خاطرات خویش را
هِی مینویسد ، مینویسد ، به لطفِ جوهر وجود خویش
خامه ی سربزیر، همرهِ ته مانده ی جوهرِ خویش ،
با چکه های جوهری از اشک خویش ،
برای هر نوشتنی ، هِی میرود سوی دوات و خامه دان
برای جان ، خلعتی هدیه آورند ،
ز بارگاه ربّ خویش
جان است که لبخند میزند
حریرسبزی ست قشنگ ، در بینِ زیبا جامه دان
روح چو بخاری ست درمیان جامدان
بهمن بیدقی 1403/4/11
احسنت
درود جناب بیدقی زیباست