اي بي نشان ستاره در كهكشانِ سينه
اي فصل پنجم اي عشق در ساليان سينه
اي خوب، اي خدايي، در ذهن خسته ي دل
اي ناگـــهانِ الهـــام در ناگـــهان سينه
با اشك آشنايند چشمان بي گُدارم
با درد كرده ام سر، روز و شبان سينه
من آشناي دردم، باران دوره گردم
رقصيده ام ولي در فصل خزان سينه
ماهي،ستاره اي تو، خورشيد يا كه هر چه
تنها بمان همينجا در آسمان سينه
من در نگاه مستت، دنبال روشنایم
تا مشعلي فروزم در خانمان سينه
سرد است و غم فزا باز گويي فضاي قلبم
آتش خدا گدازد روي زبان سينه
رفته پرنده ي عشق از آشيان ولي كاش
از چشم تو بيايد در آشيان سينه
ترسم نيايي و من در حسرتت بمانم
در حسرتت سرآيد اندك زمان سينه
مانند یک چكاوك پرواز كن به بامم
آرام نغمه سر كن در سايه بان سينه
خورشيد شودرخشان بر ابري نگاهم
تا بشكفد ز مهرت ، رنگين كمان سينه
با مهر یا که با قهر، در چشم من هماني؛
عشقي هميشگي در، كنجِ نهان سينه
در گوش من صدايت، نجواي آسماني
هميشه در طنين است در بيكران سينه
نامت هميشه در دل، چون ماه در شبي تار
چون بهترين ترنم در ترجمان سينه
بگذار گم بمانم در شام ديدگانت
يا تا سحر ببازم سود و زيان سينه