نقطه بازی
ستاره بود و شب و نقطه بازی
بازی کده شد دنیا
آدم مانْد و یه دنیا ، شهرِبازی
سعی و خطا و آزمون شروع شد ،
ز بهر کشف الکل
آخر به فرجام رسید ،
پایداریِ زکریای رازی
اما آنرا درون بطری کردند
نه ز بهر پزشکی
بلکه ز بهرِ مستی و پس ازآن ،
برای عشقبازی
از آن به بعد ،
قضاوت به دستِ قاضیِ سرمست ،
شده به نوعی بازی
آدم که اینها را دید ،
شک کرد به هرچیز و رفت ،
بسمت لجبازی
کودکان ماندند و حوض و،
یکریز آب بازی
پل صراط حاضر بود
پیشِ خود بند باز فکرکرد :
جان به درمیبرَد ازآن بندبازی
امان ازاینهمه خیمه شب بازی
امان ازاینهمه خون و خون بازی
جِرزنی شد توو بازی
اما ترس ،
با شهامت رفت بسمت سربازی
نتیجه می دانی چی شد ؟
خیانت
خیانت ازسوی همین ، آدم
حیوان خیانت را بلد نبود که
امان ازاین شرّبازی و شرّبازی
شادی را آدم فروخت ،
رفت بسوی غم بازی
بجای پانتومیم و لال بازی ،
رفت بسوی بازیِ کربازی
گوشش در و دروازه شد
هرپندی را می شنید ،
یکریز تکرار میکرد : چی ؟
عاقلی گفت :
اگر نمی شنوی پند مرا ،
برو بسوی لااقل لب بازی
ازآن به بعد ،
لب دادن مُد شد بین قوم آدم
یکی دیگه گفت : آدم !
بپا خودت را این میان نبازی !
آنقدر او باخت ، که بُردن ،
ز یادِ او رفت که رفت
دگر اومانْد و یکریز،
سبد سبد بلاهت
بلاهتی بی انتها ،
یکریز و بی انقطاع ،
لفاظی و،
رقاصی و،
غمازی و،
خربازی
بهمن بیدقی 1403/4/30
جالب بود
ایام بکام