بسمه اللطیف
ستاره فشان
به کنج کافه ای در دوردست کهکشان من
تو با مهتاب رویت آمدی در آسمان من
تلاقی نگاهت با نگاهم ظرف یک لحظه
به پا کرد انفجاری آتشین در جسم و جان من
ستاره میزند چشمک به چشمانت چه میدانی
فروغ چشم های تو چه کرده با جهان من
تو با لبخندهای دلنشین و گرم و گیرایت
نشاندی مهر خود را در دل روح و روان من
بگو اینک که اسمت چیست ای افسونگر رعنا
که اسمت خوب و شیرین است و زیبا بر زبان من
بیا با من فراری شو از این دنیای بیسامان
به حس سرخوشی بیزمان و بیمکان من
سوار موج موسیقی شو و سرمست و دست افشان
بگیر اوج فراوان در سپهر بیکران من
تویی دریا و من در تو شناور می شوم باید
ّببینی در درون خویشتن جامه دران من
در آغوش خوش مهدی چه زیبا و چه سرمستی
بخوان زیر لبت با عشوه شعر جاودان من
شب عادی من شد گرم و شورانگیز و رویایی
به لطف جلوه های دلبر خوب و جوان من
#مهدی_رستگاری
بیست و ششم فروردین سال یکهزار و چهارصد و سه خورشیدی
چهاردهم آوریل ۲۰۲۴ میلادی
دفتر شعر روزگاران
۱۰۱۹