بسمه اللطیف
رسم وفاداری
تضمین غزل شماره ۱۲۰ - دیوان حافظ شیرازی
اگر چه دلبرم در سینه قلبی مهربان دارد
به تندی کردنش همواره با من سر گران دارد
《جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد》
《بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد》
فتاد افسوس بر خورشید رویش سایه ای از شب
که در غفلت از آرایش سر مویش شده عقرب
بپیرایید رویش را به ویژه در جوار لب
《غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب
بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد》
من و عشق و بلاهایی که هر لحظه بدان افزود
در این دنیا تو گویی سرنوشت و قسمت من بود
به روزگار عمر من پشیمانی ندارد سود
《چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد》
نگاهت می کنم از دورها ای یار شیرینم
به ذهنم شد مبادر باز آن تصویر دیرینم
که من قربانی مرگ از تطاول های سنگینم
《ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که میبینم
کمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد》
کنون که طاقتم گردیده است از ابروانش طاق
توان من شده فرسوده در این روزگار شاق
بگو شکر خدا که بر سیاق و شیوه ارفاق
《چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق
به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد》
بیا بنگر حکایت های مهرامیز من با تو
فکنده بر حقیقت های عشق و زندگی پرتو
که این قصه همین بوده است از اعصار کهن تا نو
《بیفشان جرعهای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد》
در این باغی که در هر گوشه اش روییده صدها گل
به ناز نرگس و نسرین و غنج لاله و سنبل
مرو از راه هرگز بر فریبایی جزء و کل
《چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد》
به طوفانی که بر پا شد به آشوب شعور و حس
خطابش هست بس بی منطق و ناپخته و نارس
تو گویی که ندارد پیش او فرقی طلا و مس
《خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با دیگری خوردهست و با من سر گران دارد》
مرا هرگز فرومگذار در وضعی پریشان چون
اسیری که کشد در بند دامت بر زمین ناخن
چنین وضعی برآرد بی گمان بیخ مرا از بن
《به فتراک ار همیبندی خدا را زود صیدم کن
که آفتها است در تاخیر و طالب را زیان دارد》
بیا و با من دل خون وفا کن دلبر زیبا
که نور عشق شد با دیدنت در جان من پیدا
به یاد آور که در روز ازل بودیم هم آوا
《 ز سروقد دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمهاش بنشان که خوش آبی روان دارد》
تو که در آسمان جان من ماه پدیداری
بمان با من به رسم و شیوه عشق و وفاداری
بیا در قلب من بگذار بر سر تاج دلداری
《ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری
که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد》
گذشته قرن ها از عصر عشق خواجه محبوب
ولی در اقتفای شعر پرشورش بدین اسلوب
به ترکیب غزل مهدی پدید آورد شعری خوب
《چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب
به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد》
#مهدی_رستگاری
یازدهم فروردین سال یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی
بیست و نهم مارس ۲۰۲۴ میلادی
دفتر شعر روزگاران
۱۰۱۷
࿐ུ ❀ ࿐ྀུ༅
بسیار زیبا و دلنشین بود