به سر رقصم می زند
پاهای ناهمگونم را چندبار
کوبیده برزمین خورشید را در خواب خفه کنم
دوسر از خورشید بالا نرفته
گاهی می خواهم آفتاب را زنده زنده
در چشم یک آفتاب پرست ژنده پوش کنم
به سر رقصم می زند
گاه به ناگاه گاوان شیرده را
از رودخانه ی مذاب یک آتشفشان عبور دهم
گاه به گاه چشمان تو را
خال کوبی روی شکم گاوان کنم
به سر رقصم می زند
زننده تر از آرایش غلیظ لبهای تو
الاغ را خفته بر بال پرستو ها
دنبال کاه به گاه تو بفرستم
نگو پروانه درخواب تو
از چشم آفتاب هرگز متولد نمی شود
هرگز نگو این چنین رقص به رقص دیگر داری
به سر رقصت نزن
گاهی لبهای یک رقاص
شبیه چشمه ی خشک شده از آفتاب است
گاهی پوست یک گاو
شکلی از آفتاب پرست نیست
برگرد شبیه یک عزا گرفته
دور خود برقص
شبیه شیون یک عزا گرفته دستهای خود را نچرخان
که جد یک مارمولک
هرگز شبیه خورشید خفه شده در خواب نیست
برگرد می خواهم دوباره برقصی
دوباره به سر رقصت بزند
که رقاص همیشه در عزای لب های خود
پروانه ها را در خواب خفه می کرد
......،..........................
با احترام محمدرضا آزادبخت
میلاد با سعادت کریم اهل بیت
حضرت امام حسن مجتبی مبارک باد