چه نیازی به دختر غربی؟
دلبر موطلایی ات بودم
گور بابای نقل و شیرینی
قند پهلوی چایی ات بودم
زخم میشد همیشه زانوهات
توی بازی زمین که میخوردم
بارها منچ و زو و سک سک را
با تقلب رساندنت بردم
زنگ آخر که دیرتر میخورد
غصه ای مینشست کنج دلت
امتحان های ماه دی میکرد
سخت دلتنگ و خسته و کسلت
خواب میشد سیاهِ چشمانت
پشت گوشی غزل که میخواندم
روزها درس و مشق و مدرسه را
دست در دست عشق پیچاندم
عاشقم بودی و نمی دیدی
روز دیدارمان چه میپوشم
کوچه ها را پیاده میگشتیم
با همان مقنعه و روپوشم
با همین کارهای ساده مرا
چندسالی اسیر خود کردی
ذره ای هم به تو نمیآمد
این لباس گشاد نامردی
توی شبهای تار زندگیم
سالها ماه روشنم بودی
کاشکی عین بچگی هامان
عاشق چین دامنم بودی
با پسرهای تخس این کوچه
غیرتی شو، دوباره دعوا کن
وقت ناراحتی و غم با من
باز مثل گذشته ها تا کن
کاش خانه دوباره پر بشود
از هیاهو و خنده و شادی
خاله بازی کنیم و هی برویم
توی نقش عروس و دامادی
ملموس و دوستداشتنی..
درود بانوی عزیز
شاد باشید