باز آبان و ، تبانی با درد
کوچه ی حادثه های نامرد
لبه ی تیغ و گلوی بسته ؛
ماهِ بی روح و درختانی زرد
زرد یعنی من و تو ویرانیم
هر دو پروانه ی یک ایوانیم
یعنی از دور ، مرا میبینی ؛
در دلِ خانه ی خود حیرانیم
خانه در شعله ی غم می سوزد
مادری چشم به در می دوزد
بوی رخوت همه جا پیچیده
کیست اویی که چراغ افروزد
از بر افروختنت ، می میرم
باز از تو هیجان می گیرم
شانه ات را بتکان ، ویرانم
لاله در لاله بیین ، درگیرم
لاله ی عشق دهانش خون شد
لیلی آواره ی صد مجنون شد
پای هر خانه ، گلی پژمرده
دشتِ گل یک شبه چون هامون شد
رازِ هامون نشود فاشِ کسی
خون٘ جگر خورده ایم از پیش بسی
ما در آغوش زمستان مردیم
کاش از راه ، تو ای ماه رسی
ماه و مهتابِ مرا ، لغزاندند
چشمم از اشکِ زمان گریاندند
ریشه در ریشه تنم غلطاندند
در رگم خونِ خشونت راندند
خون به دریای جنون پیوسته
از سکوتِ ابدی ، وارسته
آسمانِ قفسی ، در پرواز !
وا کن آغوشِ منِ تن خسته
تن که نه ، سر به سکوتت دادی
روی قانونِ زمان افتادی
جذر و مدّت دل دریا را برد
در شبِ صاعقه ها ، فریادی
رعدِ فریادِ تو ، آتش را خورد
هرزه گی های جهان را پژمرد
گرگ ها زوزه کشان صف بستند
باد هم شاخه ی جانت را بُرد
شاخه ی سبز اقاقی خشکید
ناله در باغ و چمن ها پیچید
سر هر پیچ سری بر دار است
قاصدک باز ، پریشان چرخید
چرخ زن حادثه ی جاویدان
منتخب ، پرچمِ رقصِ میدان
میله هم با تن تو می رقصد
آفتاب از تو و این سایه نهان
سایه شو روحِ پریشان در تن
تویی ، نزدیکتر از پیراهن
اسبِ رم کرده ی مرکب مُرده
سینه تا سینه ، جهانت آهن
آهنت ، زمزمه ی عصیان شد
خونمان مزه ی روی نان شد
دستِ هر فاصله ، جانی را برد
حنجره در دل شب عریان شد
شب در آیینه ی چشمت تارست
سر نشان و ، هدفِ رگبار است
شهرِ بی حوصلگی در خواب است
سایه تا سایه فقط دیوار است
دار و دیوار ، مهیاست ببین
خرمن موی طلا ، در پرچین
صف به صف شورِ ترانه برپا
دست بر دست ، همه یک آیین
پرده از صورتتان بردارید
جای هر خار گلی بگذارید
دود شو هاله ی نفرین از جان !
خواب را بر تن شب بسپارید
عمقِ خواب ابدی را بشکن
پایت آهسته بگیر از دامن
صورتت سیلیِ بیجایی خورد!
مخملِ خنده بپوشان بر تن
افسانه_احمدی_پونه
اجتماعی بسیار زیبا و با شکوه بود
دستمریزاد