باز آمد صحبت از عشقی فروزان کرد و رفت
او که روزی بیخبر دل را به زندان کرد و رفت
زخم دل را تازه تر کرد و ، نمک پاشیدش او ؛
بی صدا رفت و خودش را جای مهمان کرد و رفت
در سرم ایّام و شورِ ، نوجـوانی تازه کرد !
چهرهٔ غمگین من را شاد و خندان کرد و رفت
چند روزی ماند و با شیرین زبانی های خود !
بر دلم امّید و بعدش قطع پیمان کرد و رفت
آشنایم کرد با ، دنیایی از دلدادگی ؛
چشم هایم را دوباره خیس و گریان کرد و رفت
سر به روی شانه اش بنشاند و یک شب ناگهان ؛
شانه را خالی و مویم را پریشان کرد و رفت
با سیاهی های شب من را رها کرد وگذشت
خانهٔ سرد مرا ، تاریک و ویران کرد و رفت
نبضِ ناکوکِ دلم را دید و ، خندید و بُرید
قلب بیمار مرا بی مِهر و ضربان کرد و رفت
ظاهرا آرام بودم ، او که آمد حال من ؛
را دگرگون و ، سرم را بر گریبان کرد و رفت
مدتی ، سرگرمِ تنهاییِ خود بودم ، چرا ؟!
این دلِ بیچاره را درگیرِ هجران کرد و رفت
شهرزاد قصه گویش بودم از ، شب تا سحر
قصّهٔ تلخ مرا در گوشِ دوران کرد و رفت
مثل خوابی آمد و ، مانند رویایی پرید !
بی مرّوت ظالمانه قصد این جان کرد و رفت
هر کجا چشم مرا ، دنبال پای خود کشاند !
شعلهٔ شمع وجودم رو به پایان کرد و رفت
افسانه_احمدی_پونه