شب از نیمه گذشت و من، در حسرتِ شام 🌙
شکم غرید و شد، بسانِ رعدِ آسمان ⚡
لرزید تنم، ز هولِ آن غریوِ جانفرسا 🤯
تصمیم گرفته بودم، شام نخورم امشب 🍏🚫
سوگند خوردم، به جانِ سیب و انار 🍎🍐
که امشب، شام نخواهم خورد، به هیچ کار 🚫🙅♂️
اما، دلم میرفت، پیِ لقمهای نان و آب 🥺🍞💦
به یخچال پناه بردم، در تاریکیِ شب 🌌🚪
شاید، لقمهای پیدا کنم، در آن یخچالِ پر از عذاب 😔💔
دیدم قابلمهای پر از خورشتِ قیمه، 🍲
در یخچال، همچون گنجی، نهفته و پنهان 🌬️💭
بویِ آن خورشت، دلم را برد، و شد حالم خراب 😢🍛
با خود گفتم، فقط یک قاشق، و بعدش دیگر هیچ 🥄
اما، آن یک قاشق، شد، دو قاشق، و بعدش، یک کاسه پر از عذاب 😖🥣
رژیم غذایی، به باد فنا رفت امشب 📆🌌
و من ماندم و یک عالمه خجالت، و یک دلِ پر از عذاب 💔🥺
صبح که شد، پشیمان بودم، از کارِ دیشب ☀️😔
اما، چه فایده، رژیم غذایی، شده بود، یک سراب 🏋️♂️🌈
ای کاش، میشد، بدونِ رژیم، لاغر شد 🤞🚫
و از شرِ این همه، عذاب و رنج، خلاص شد 🙌🔓
حالا ماندهام، با این شکمِ پر از باد 🤰💨
و این رژیمِ لعنتی، که شده، قاتلِ جانِ من 💀🤯
باید فکری بکنم، برای این رژیمِ دیوانه 🤔🌀
شاید، راهی باشد، برای رهایی از این چنگالِ بیرحمانه 🗝️🚪
تا کی باید، بسوزم و بسازم، با این درد و رنج 🔥🛠️
تا کی باید، گرسنه بمانم، و از غذا، محروم باشم 🍽️🚷
نه! من تسلیم نمیشوم، به این رژیمِ ظالم 🙅♂️💪
راهی خواهم یافت، برای رهایی از این کابوسِ وحشتناک 🚶♂️🆓
من لاغر خواهم شد، بدونِ رژیم و گرسنگی 🤞🍏
و طعمِ شیرینِ آزادی، را خواهم چشید، در روزی آفتابی 🌅🍬
موفق باشید