بی جهت نیست که اینقدر تماشا داری
چشمِ شهلایی و زیبا و ، فریبا داری
لمسِ دستان بلورت ، هوسِ هر دستی
بر تنت مخملی از ، زیورِ دیبا داری
از دهانت همه اش ، دُرّ و گهر می بارد
نُقلِ تر روی لبت ، قند و مرّبا داری !
وردِ هر پیر و جوانی ! که تو را می بیند
مثل یک رازی و ، صد رشته معما داری
روزگاری که همه دست به تیغند و جفا
قلبی از عاطفه با ، وسعتِ دریا داری
حق بده وامِق اگر مُلک خودش میبخشد
همچو عَذرایی و یک ، قامت رعنا داری
روی دوشت زده موج آن همه زیبایی از ؛
جعدِ گیسوی بلندت ، شب یلدا داری
هر طرف میروم از تو به میان است سخن
این فقط ذرّه ای از آنچه تو پیدا داری
هر کجا پا بگذاری همه مست و مدهوش
شرّ شود بر سرِ تو ، این همه غوغا داری !
"آدم" از این همه ، زیباییِ تو می ماند!
گونه ی قرمز و ، ممنوعه ی "حوا" داری
ای پریزاده ی مغرور و دلی لا مذهب !
از چه با عاشق دلسوخته ، دعوا داری ؟
تا ابد در دلِ ، خوبانِ جهان جا داری
"آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری"
افسانه_احمدی_پونه
غزلی ناب و زیباست
جسارتا مصرع زیر با بقیه مصاریع همخوانی مفهومی دارد؟
"ای پریزاده ی مغرور و دلی لا مذهب !
از چه با عاشق دلسوخته ، دعوا داری ؟"