کشته عشق

کار من از کار بگذشت،عاقبت مجنون شدم
در میان شهر لیلا عاشقی دلخون شدم

خون شده قلب من مسکین ز بس نالیده‌ام
عاشق و دیوانه و سرگشته و مفتون شدم

عاقبت سودای یاری جان من بر باد داد
بی سبب بود این تجارت بی‌تو من مغبون شدم

میتراود اشک سیل آسا به روی دشت خشک
من غریق و کشته در گرداب این هامون شدم

شعر میگویم برایت ماه حسرت میخورد
سر فرود آوردم و چون لاله‌ من گلگون شدم

میکشد عشقت مرا راه هلاکم شد پدید
کفر گفتم آه من در عشق تو افسون شدم

کشتگان راه عشقت  بی شمارند ای عجب
من شهید عشق گشتم غرقه در این خون شدم

رفت صوفی بی سر و دستار در دریای عشق
همچو آن خنیاگر بی چنگ و بی قانون شدم

کشته عشق
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مجتبی یزدی(صوفی)