دلـیـلِ هـر بـیـتـی کـه سـرودم ز مـاتـمـت ..
تو در شـعرم یـافـت میشـوی من در غمـت
شـبیـه بـاغـی کـه نـیـازمـنـدِ بــر بـاغـبـان ؛؛
نـگاهـم دار شـایـدم ، بـگـشـتـم چـو لازمـت
جراحت و زخـم که خـوردی ، بـده جـواب :
کنون بجز من کیست ؟ مُـسَکّـن و مرهـمت
سـقـوط و افـتـادنـت ، بـدیـدم ز مـهـلـکــه :
گـرفـتمـت فـوری و دو دسـتـی ؛ مـحکـمـت
نـه سادگی کن ، نـه مهر بِـوَرز و نـه اعـتمـاد
که پیش از قـربانی شدنت بشناس ؛ آدمـت
دلــم به دور بــودنـت کـه قــانــع نـمـیشـود
علاقـه داشت از نزدیـک کند عرض مقدمت
بـرابـرِ عـشـق مـا را نـشـانـدی بـه امـتـحـان
نتیجـه چیزی نیست جز " وفا و مرحمت "
اراده بایـد کـرد و پذیـرفـت که شـیفـتـگی :
نـیـاز بـه جـبـر و زور نـداشـت و مـقـاومـت
هـنـوز بـلاتـکلـیـفـی تـو ..! رنـجـم مـیدهـد
مـراحـم هـستـم من بـگو یا که مـزاحمـت ؟
بلاتکلیف
یزدان_ماماهانی
آغازسرایش۱۶_۹_۱۴۰۲
پایانسرایش۲۴_۹_۱۴۰۲
_🎹♥️ اُرگـ ســـــرخ ♥️🎹_