رفتم
رفتی
رفت
تو از کنار من
او به سمت تو
من به سوی ویرانی...
کاشتم
کاشتی
کاشت
من دانه عشق و محبت را در قلب تو
او دانه جدایی را در قلب تو
تو هزاران دانه دلتنگی را در قلب من...
دیدم
دیدی
دید
او زیبایی هایت را
تو زشتی هایش را
من بی مهری هایت را
گفتم
گفتی
گفت
من: کنارم بمان
تو: نمیتوانم بمانم
او: با من باش... مالو مکنت دارم
شنیدم
شنیدی
شنید
او صدای عشوه هایت را
من صدای گریه های دروغینت را
تو التماس های من را
آزمودم
آزمودی
آزمود
منِ سربلند را دیدی
لغزش هایش را می بینی
میبیند لغزشت را...
خوردم
خوردی
خورد
من غصه تورا
تو پیسه او را
او فریب عشق جعلی تورا
خندیدم
خندیدی
خندید
تو در کنار او
او در کنار تو
من در کنار نا آرامی
بوسیدم
بوسیدی
بوسیدی
تو او را
او تو را
من سیگارم را...
گرفتم
گرفتی
گرفت
او دست تو را
تو سخره ی او را
من گریه ام...
ایستادم
ایستادی
ایستاد
تو روی مکنت او
او روی پولش
من روی پاهای هزار بار شکسته خودم...
آراستم
آراستی
تو خود را برای او
من خود را برای نابسامانی...
آشفتم
آشفتی
تو برای عذاب وجدانت
من برای نبودت...
باختم
باختی
باخت
من به تو
او به تو
تو به خودت!
خوابیدم
خوابیدی
خوابید
او درکنار تو
تو در کنار او
من در کنار تصور وجود تو
خواستم
خواستی
خواست
تو پول را
او زن خانه دار را
من عشق را
فروختم
فروختی
فروخت
تو عشق را به پول
او پول را به زیبایی
من جوانی را به عشق
لرزیدم
لرزیدی
لرزید
من از سرمای چند برابر پاییز امسال!
تو از عذاب وجدانت
او از فهمیدن اینکه هنوز من را دوست داری...
دریافتم
درمی یابی
در می یابد
عشق را نمی توان خرید
عشق را نمی توان خرید
عشق را نمی توان خرید
آسودم
آسودی
آسود
من از بی حسی
شما...
رنگ آسودگی را نمی بینید...
میفهمی
میفهمد
زندگی بدون عشق...
از کسی که میان دو عاشق قرار می گیرد...
بی ارزش تر است...
و در آخر...
باختم
باختی
باخت...
سبب باخت من، تو، او... تو بودی...
تو...
[ اما من که همه چیزرا نمی دانم
شایدم او... شاید اصلا... من! ]
[ ایده شعر برگرفته از...
این شعر کوتاهِ امپراتور شعر جهان
شیرکو بیکس می باشد:
می کِشد
می کِشی
می کِشم
او ناز تو را
تو عشق او را
و من...
کجاست سیگارم ؟]
خودستاست؟