دل شکسته ام تمنای وصالی دارد
حسرتی از جنس درخت یخ زده که انتظار بهار را میکشد
دیگر دلم به هیچ چیزی قرص نمیشود
ستونهای خانه ترک برداشته اند
من چه خواهم کرد با انتظار
چشمانم دیگر به تاریکیه این کنج خانه عادت کرده اند
نمیدانم آنسوی دیوار هم دلتنگی هست ایا؟
آیینه هم دیگر مرا نمیبیند
یا که چشمان من نوری ندارد
غبار غم بر این خانه سایه گسترانیده
برای انتظار من هم نوبهاری هست ایا؟
بغض فریادم را ساکت میکند
نمیدانم صبر تا کی بر من چاره ساز است
دلیل این همه اشتیاق بهار از چیست؟
گل من نمیدانم کجایی؟
میدانم تو نیز اکنون دلتنگ مایی
با این همه دلتنگی
با ستونهای ترکیده
غباری که نشسته روی آیینه
چشمان بی نور من از چشم انتظاری
جفا نیست که بر ما روا کردی؟
من با همه این دردها باز سنگ صبور دلتنگیهایم خواهم شد
و باز چشم انتظار بهار با همه گلهایش در گلستان خانه ام خواهم بود
و ترکهای خانه را با قلم عشق رنگ خواهم نمود
آیینه را پاک خواهم کرد چشمانم را خواهم شست
و دلتنگی را دور خواهم کرد از این خانه
تو را خواهم خواند و تو نیز بی صدا اجابتم کن
هر چند جز خیالی بیش نیست اما باز خیالش هم شیرینیست...
شاعر شیرین سخن گلبار ما