من هنوز جان دارم✌️
باز پاییزی ، اسیرِ باد و بـورانم هنوز !
پیچکی خشکیده بالاپوشِ ایوانم هنوز
سرگذشتی لابلای ، گِردبادِ حادثات ؛
شعلهِ شمعی شکسته رو به پایانم هنوز
یک بهار از زندگی ام را نبودم سبز و شاد
فصل فصل سال هایم را ، زمستانم هنوز
ظاهرم سرسبز و پایم ، برقـرار و استوار
نخ نمایی وصله بر گل های دامانم هنوز
نام من شیرین ولی تلخست کام از ناخوشی
فکر فرهاد و ستونِ ، طاق بستانم هنوز
لیلی ام بی خانمان محمل به محمل میروم
در پیِ مجنون پریشان ، در بیابانم هنوز
دست رد بر سینه ی وامق زدم من سالها
همچو عَذرا از جوابم ، ناپشیمانم هنوز
از خرابی ها ببین ویران تر از ویرانه ام
ارگ بم در زیر پای ، شهر کرمانم هنوز
هر کجا پا میگذارم صاحبش بیگانه است
متصل بر جای جای ، خاک ایرانم هنوز
راه پیدا کرده بیگانه ، به امر کدخدا !
در میان خانه ام ناخوانده مهمانم هنوز
دختـری آزاده ام اما ، درونم انقلاب ؛
ناگهان چون قاصدی در متنِ میدانم هنوز
رو به رو فریادم اما پشت سر رقص قلم
آتشی در زیر خاکستر ، که پنهانم هنوز
مثل اشکی انتهای ، هر غزل افتاده ام !
جوهری ماسیده در هر بندِ دیوانم هنوز
من بمیرم تا نبینم این همه دردت وطن
آنچه رفته برسرت را ، دیده بارانم هنوز
خاک تو مهد دلیرانیست پاکُ جان به کف
در مسیر عشق تو با جان به پیمانم هنوز
گر چه عمرم با غمت آخر شده آرامِ جان
تا نفس دارم در آغوش تو می مانم هنوز
افسانه_احمدی_پونه
زیبا و جالب بود