باز امشب اینجا رنگ باران ارغوانی ست
جانی اسیر زخم و عصیان و تبانی است
از ابرها می بارد اینجا ، بغض آبان
رقص شقایق های پرپر کهکشانی ست
در کوچه های خالی ، از یادت شکستم
با خاطراتت گریه کردم ، چله بستم
بعد از تو دیگر نبش کوچه دیدنی نیست
بعد از تو من ، صدبار مُردم باز هستم
بی حوصله ، بی حوصله ، بی حوصله آه
دیگر ندارد آسمان ، بی روی تو ماه
بی تو نوشتن ، از تو هم فرقی ندارد
بی تو پلنگ زخمی ام ، افتاده در چاه
من راه رفتم ، راه رفتم ، بی کسی را
من بغض کردم هرنفس دلواپسی را
دور خودم چرخیدم از ، صبحِ نبودت
با خود کشیدم ، سایه های وارسی را
هر بار شعرت را شنیدم ، گریه کردم
هر بار دردت را چشیدم ، گریه کردم
بغضی گره خورده شدم من زیرِ فریاد
لب را به دندانم فشردم ، گریه کردم
دیگر تب پروانگی ، از من رمیده
شب خواب را از هر دو چشمِ من بریده
در خود تمام زندگی را دفن کردم
یک آینه ، لبخندهایم را ندیده
با برگ ریزانت زمین خوردم دوباره
سرمای تنهایی به جان بردم دوباره
طول خیابان را برایت فرش کردم
اما نبودی من به جِدّ ، مُردم دوباره
هر تکه از جانم ، زمین افتاد بی تو
در سینه زخم تازه ای گُل داد بی تو
نعش خودم را روی شانه خاک کردم
هر ذره اش فریاد شد ، فریاد٘ بی تو
افسانه_احمدی_پونه
باز امشب اینجا رنگ باران ارغوانی ست
جانی اسیر زخم و عصیان و تبانی است
از ابرها می بارد اینجا ، بغض آبان
رقص شقایق های پرپر کهکشانی ست
در کوچه های خالی ، از یادت شکستم
با خاطراتت گریه کردم ، چلّه بستم
بعد از تو دیگر نبش کوچه دیدنی نیست
بعد از تو من ، صدبار مُردم باز هستم
بی حوصله ، بی حوصله ، بی حوصله آه
دیگر ندارد آسمان ، بی روی تو ماه
بی تو نوشتن ، از تو هم فرقی ندارد
بی تو پلنگ زخمی ام ، افتاده در چاه
من راه رفتم ، راه رفتم ، بی کسی را
من بغض کردم هرنفس دلواپسی را
دور خودم چرخیدم از ، صبحِ نبودت
با خود کشیدم ، سایه های وارسی را
هر بار شعرت را شنیدم ، گریه کردم
هر بار دردت را چشیدم ، گریه کردم
بغضی گره خورده شدم من زیرِ فریاد
لب را به دندانم فشردم ، گریه کردم
دیگر تب پروانگی ، از من رمیده
شب خواب را از هر دو چشمِ من بریده
در خود تمام زندگی را دفن کردم
یک آینه ، لبخندهایم را ندیده
با برگ ریزانت زمین خوردم دوباره
سرمای تنهایی به جان بردم دوباره
طول خیابان را برایت فرش کردم
اما نبودی من به جِدّ ، مُردم دوباره
هر تکّه از جانم ، زمین افتاد بی تو
در سینه زخم تازه ای گُل داد بی تو
نعش خودم را روی شانه خاک کردم
هر ذره اش فریاد شد ، فریاد٘ بی تو
افسانه_احمدی_پونه
سلام نازنین بانو افسانه جان
چارپاره ای زیبا و گسترده اندیش نگاشتید
ولی بسیار غمگین و مآثربیان است
به لحاظ ساختاری گاهی در برخی بندها ردیف وجود دارد و در برخی بندهای جارپاره ی زیبایتان فقط به آوردن قافیه بسنده نمودید و اینکه واژگان ( فشرد با کشید و چشید ) همقافیه نیستند
سلامت و دلشاد باشید