ثانیه به غروب دم به دم
ثانیه به دم تا غروبدم
غبار خاک ، تنهایی را زیبا می کند
ثانیه به صبح فرض به فرض
ثانیه به فرض تا سپیده دم
چشمه به چم ، چشمه روستا همیشه جوشان است
همیشه عجیب به ناعجیب
تنهایی شکل ظهور نیافته
بوسه ی دیشب دختر روستا بر چشمه را
به کدخدا خواهد گفت
غرب به نامغرب خود می خواهد کوچ کند
شرق اندازه شمال خود کمی بالاتر رفت
نبوس جان من نبوس
آهای زیرک شده از تمام نبوسیدن ها
آهای روزنه ناعبور چشمه روستا
نبوس گاهی به شکار ، خوف بوسیدن آزارت می دهد
کوچ کن شبیه غروب ، پیاده و پابرهنه کوچ کن
بیا زخمهای کوچت را به من نشان بده
ثانیه به فرض ، ثانیه به زخم تاکوچ رابه من نشان بده
چشمه منتظر پاهای برهنه تو
زالو را عقب تر پس می زند در کنار خود
کوچ را به چشمه نشان بده
چشمه فرض تا زخم را دوست دارد
درد را تا پای جان ،شب تابیداری می شناسد
کوچ را به درد ناجور
ذره به مدت نشان بده
صرف ب سرتا ماندن چشمه
گهی تا به گهی نه به آن گاه گاهی که چشمه زخم را می شناسد
گاهی تا غبار کاهی دلم پیش چشمه
شبیه جهل یک رقاص عقل از سر پریده را
دوان به دوران اندوه چشمه در خواهد آورد
هیچ کاری به رغم کوچ تو سر صورت مرا نخواهد شست
نشست تا بنشینید حرف در گاه عمل به گاهی
نشست تا خوش بخندد در روزگار چشمه کوچیده
ذره به مدت تو اضافه نخواهد شد
جان من ذره را مدتی در دست چپ چشمه نگه دار
شب در کار چشم خود زل می زند به حیرانی چشمه گاهی
زیر پای زمین آیا کسی شبیه چشمه خواهد بود؟
آیا به آیات چشمه کسی رستگاری را دوباره از سر چشمه
تا چشم چپ محول شده به راستش واگذار خواهد کرد؟
نه بیرون نیا عمق زمین من
دختر روستا تشنه ، تش تنش ، تنشه چشمه است
عبور همیشه سد معبر کوچ پنهان است
ذره به مدت کوچ هم عاشق چشمه است
ذره به مدت دختر روستا دیشب دوباره
دوبار با دوتار لب چشمه آمد
ذره به مدت از ثانیه گذشت تا سپیده دم
تا دم به فرض ناجور یک کوچ
تا تنهایی زیبا شده چشمه
...........................
با احترام محمدرضا آزادبخت
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد