تصنیفِ عالَم
ازاین شادم ، که تو تسکینِ دردی
تو هماره پیروز دراین ، تخته نردی
ازاین شادم که صبر، امری خدایی ست
که درد ، تسلیم است آخر
تسلیمِ پایمردی
کدام فیلم را تو دیدی ،
که برجایش بمانَد همچو عکسی ؟
که با دیدنِ هرتصویر، تو منتظری بر،
تصویرِ بعدی
ازحیاتت درنگاهِ ماوراء ،
تصاویر بیشمارست
پس تو تسبیح کن خدا را
اگر صد پُرشود ، تسبیحِ بعدی
اگر سد پُرشود ،
سرازیر میشود بیتابیِ آب
یه تصمیمی بگیر،
به انجامش رساندی ، سپس تصمیم بعدی
همینطور پشت سرهم تا دَمِ مرگ
فقط تسلیمِ خدا باش
تا ببینی ،
همه پیمانه ات پُر از شراب است
بسوز درخود ، همچون تسلیمِ به رعدی
بمان بر روی حرفهای حسابت
همچون تصدیقِ عهدی
صراحت درکلام ، یعنی شهامت
تو ازظلم ها نترس !
ظلم ، بسانِ گردبادست ، ماندگار نیست
اول فکر کن سپس بدونِ مِن مِن ،
سریع و بس صریح ، بگو اندیشه ات را
همچون صراحت و تصریحِ مَردی
مزه مزه کن سخن را و سپس گو !
تا تأسف ، خوره نگردد بر وجدانِ خوبت
آیا تو واژه هایت را ،
هیچگاه تشریع کردی ؟
ولی میدانم با جهلت ،
هزاران بار خودت را ،
تشییع کردی
ولی میدانی روح و جسم ،
گلستان میشود وقتی ،
به انبوهِ عبادت ،
آنها را تطهیر کردی
که جانشان را دراین وادیِ سخت ،
به نیروی یقین وعلم با شوق ، تسریع کردی
اگر آرامش یابد جسم و جان ات ،
به زیبایی خودت را ، تفسیر کردی
وگرنه تو خودت را ، به جهل ،
تکذیب کردی
اگر افکارت نیک آید درعالم ،
بدینسان خود را بس تکثیر کردی
اگر هدفت ، تنها خدا باشد و لاغیر،
رستگاری هدیه ی توست
همه فرشته ها گویند : احسنت
خودت را پُرشکوه ،
نثارِ این تصمیم کردی
اگر آهنگت را همخوان کنی با ارکسترِ عالَم ،
دل آرامش بگیرد
که خود را کاملاً موزون ،
به این تصنیف کردی
چه مسئولیتِ دشواری ست این " انسان بودن "
باید خواستِ خدا پُرشود درافعالِ فردی
اگر برگی شوم ، زرد و کهنه
چکار کنم با اینقدر،
یَرَقانِ روح و، زردی ؟
به خود گویم :
اگر تو همچون این طومار نباشی ،
به جایی نرسی با اینهمه ،
تزویر و سردی
بهمن بیدقی 1402/4/2
آموزنده و زیبا بود