ای فلسطین، خاکِ مظلومان، سلام
ای به چنگِ ظالمان ویران، سلام
مهدِ توحید و تمدّن بوده ای
روزِگاری خوش، به چشمت دیده ای
بیتِ مَقدَس، مسجدُ الأقصایِ تو
مسجدُ الصَّخرَه، رُخِ زیبایِ تو
چون سلیمان، در پرستشگاهِ ربّ
مسجدُ الأقصا به پا شد، زین سبب
بابِ توبه،بهرِ داوودِ نبی
در مکانش عفوِ حق، آمد شبی
بابِ دیگر شد سکینه، نامِ آن
بوده مریم را چو محرابی عیان
میوه هایی از بهشتِ ایزدی
سویِ مریم، گاه بیگه آمدی
بوده محرابِ زَکَریا، در آن
مژده ی یحیی شده، آن جا بیان
بس مسلمان و مسیحی و کلیم
بوده در خاکت، به آرامش، مقیم
دوره ای ساکن شده کنعانیان
ابتدا بر خاکِ تو در باستان
چون که ابراهیم، بر خاکت رسید
حق پرستی داده بر مردم نوید
هاجر از بهرش، سِماعیل آوَرَد
ساره، اسحاقش به دامن پَروَرَد
نسلِ اسحاقِ نبی، یعقوب شد
چشمِ او، با بویِ یوسف ، خوب شد
چون که یوسف، پادشاهِ مصر بود
راهِ هجرت، بر برادرها گشود
سال ها بگذشت و، موسی آمده
در فلسطین، خیمۀ دینش زده
بر بنی اسرائیل او، گشته نبی
تا هدایت سازد این، قومِ شقی
شوکت و مکنت، سلیمان را سزد
چون که نزدِ حق، تواضع آوَرَد
بر بنی اسرائیل او، عزّت دهد
در فلسطین، پایۀ شوکت نهد
بعدِ ایشان، اختلاف افتاده است
شاهد جنگ و کشاکش بوده است
گاه کوروش، گاه اسکندر در آن
در تصرّف بوده، در دُورِ زمان
بعد ایران و، سپس یونانیان
گَه سلوکی آمده، گَه رومیان
تا که عیسایِ مسیحی می رسد
روحِ تازه، بر فلسطین می دمد
باز هم شد تفرقه، شد اختلاف
بین عیسی و یهودی شد شکاف
توطئه بنموده اسرائیلیان
تا که مصلوبش نموده در عیان
خائن امّا، همچو عیسی شد چنان
تا عروجی کرده عیسی، آسِمان
رومیان گشته مسیحی زآن میان
ساخته دیر و کلیسایی کلان
عصرِ عِبرانی و، فصلِ کشمکش
باز هم اُفتَد فلسطین، در تَنِش
روم فاتح گشته و، امّا یهود
راهِ خود را، سویِ هر جایی گشود
گشته آواره یهودی در جهان
چون فلسطین فتح شد، با رومیان
خسرو پرویز آمده، در جنگِ روم
شد فلسطین فتحِ او، با این هجوم
بعدِ مرگِ او دوباره این زمین
بر مسیحیان رسد،این سرزمین
تا رسالت بر محمّد می رسد
یادِ آن بر ذهنِ احمد می رسد
خاطراتش زنده می گردد در آن
پاره هایی از وجودش، زین مکان
در مسیرِ شام و مکّه بوده است
لحظه هایی را درآن آسوده است
هاشمِ عبدِ مناف در غزّه خُفت
پیکرِ پاکش، به خاکِ آن نهفت
هم پدر ، هم جدّ او در آن مقام
حضرت عبدلّه شد، مدفونِ شام
در نمازش، سویِ آن دارد قیام
مسجد الأقصا، سپس بیت الحرام
قبلۀ اوّل برایِ مسلمین
گشته یادش، با رسولُ لَّه، عجین
تا که در عصرِ عُمَر، فاتح بر آن
قدرت اسلام شد، در آن عیان
مسجد الصخره بنا شد آن زمان
مسجد الاقصا و پیرامونِ آن
هم اُمَویان و، هم عبّاسیان
احترامی داشته، بر این مکان
بعدِ آن، فاطِمیون آمد به کار
بعد، صلیبی ها گرفتند آن دیار
بعد آمد دورۀ ایوبیان
فاتحِ آن گشته اند، مملوکیان
بعدِ ایشان، آمده عثمانیان
چهار قرن، حاکم شده بر این مکان
قرن ها مردم خداجو بوده اند
سر به خاکِ بندگی سائیده اند
در فتوحاتِ مسلمانان به آن
مردمش مسلم شده، در آن زمان
صهیونیسم امّا چه کرد با این دیار
تا درآوَردِه ز مظلومان، دَمار
سال ها آوارگیِّ خویش را
انتقام از، مردمِ این کیش را
قرن ها سرگشته بود، قومِ یهود
تحتِ زور حاکمانِ عصر بود
این زمین، آن قطعۀ موعود بود
بهرِ برگشتش، چه بد راهی گشود
گفته اند، باید بکوچد این یهود
بر همان جایی که، اوّل رانده بود
انگلیس آمد میان و، با فریب
بس عرب شورانده با مکری عجیب
بین عثمانی و اعراب اختلاف
تا که افکنده به این وحدت شکاف
با فرانسه متّحد، روباهِ پیر
تا که عثمانی شکسته، ناگزیر
عهد کرده با شریفِ مکه او
بهره گیرد از فلسطین، رو به رو
گر به چنگ آرد به جنگ این تکّه را
بر شریف بخشد، زمامِ خِطّه را
عهد کرده با شریف ، بر این کمک
تا زَنَد با وعده، بر ایشان کلک
زین روش، با یاریِ این مردِ پست
خورده عثمانی، شرنگِ این شکست
مصر و اردن، هم فلسطین و عراق
گشته سهمِ انگلیسِ پُر نفاق
سوریه، لبنان، رسیده زین میان
بر فرانسه، تا ثمر گیرد از آن
هر دو روباهِ ستمگر، اینچنین
کرده حرّاج، این زمینِ نازنین
با بهانه، با فریب و، بذلِ پول
سلطۀ آنان رسیده بر حصول
سرزمین مادریشان را خرید
بعد با زور و طمع، لانه گزید
چمبره زد همچو ماری، گِردِ آن
مردم مظلوم، در رنج و فغان
قطعه ای کوچک شده، سهمِ همه
دائماً در ترس و بغض و واهمه
تا که مُلزم گشته، آواره شوند
از فلسطین رفته، بیچاره شوند
آفرین بر این همه، صبر و قیام
خونتان دارد نتیجه، والسلام
مُشتتان خالی، ولی اسطوره اید
بهر اُمّت، قهرمان و اُسوه اید
مایۀ فخرِ مسلمانان شدید
قطره قطره،واردِ جریان شُدید
هشت دهه، از این جنایت ها گذشت
این سَرَطان، غُدّه ای پُر ریشه گشت
مردمی با سنگ و بی یار و پناه
طفل هایی، کُشته گشته بی گناه
در میانِ آتشِ ظلمِ یهود
کرده ویران، آنچه را بود و نبود
مرگ بر صهیون و بغض وکینه اش
خود پرستی هایِ بس دیرینه اش
دیگران افسوس و گاهی یک نگاه
اشک هایی ریخته با سوز و آه
گر به حقی، جانبِ حق را بگیر
گر به ناحق، حرفِ وجدان را پذیر
بهرِ یاریّ اش بیا کاری بکن
با حمایت، یا کمک، یاری بکن
آخر این، کِش آمدن از بهرِ چیست؟
هیچ کس یاریگرِ این قصّه نیست؟
مردمش بر یک عقیده نیستند؟
مقطعی جنگ و زمانی زیستند؟
رهبرِ واحد ندارد این قیام؟
یا که تنها گشته بر این انتقام؟
باید این دستان، گره بر هم زَنَد
ریشۀ صهیون از این میهن کَنَد
آنچه پیروزی دهد بر این جهاد
اتّحاد است، اتّحاد است، اتّحاد
رهبری آزاده از خود برگزید
تحتِ امرِ او، به پیروزی رسید
قومِ صهیونی به افکارِ پلید
باید این هرزه، ز بنیانش بُرید
این خلایق بردگانش نیستند
همچو او دارایِ حقِّ زیستند
بس جنایت کرده، این دیوِ پلید
گشته شیطان در کنارش، رو سپید
حد ندارد این جنایت هایشان
الأمان از ظلمِ آن ها، الأمان
خونِ مظلومان بگیرد جانشان
کوهِ طاقت، می کُنَد آتشفشان
این تلاشِ آخَرت را هم بُکُن
هر تبهکاری به نامت ثبت کن
گورِ خود را، با دو دستِ خود، بِکَن
کور خواندی، دست و پایت را بزن
گشته بیدار این جماعت، ای دغل
شد ندا: حی علی خیر العمل
یادِ آن سردارِ جانِ ما، به خیر
آن شجاعِ بی امانِ ما، به خیر
حاج قاسم ، تحتِ امرِ رهبری
اتّحادی داد و، کَردَش یاوری
حیف او رفت و، نچید این حاصلش
او به این نهضت، که گشته عاملش
خونِ او، همچون چراغی روشن است
راهِ او، بر جانِ ما، چون جوشن است
گر چه آمریکا و صهیون با همند
در قبالِ مسلمین، خوار و کمند
گر چه سفیانی، به قدرت غرّه است
لیک مهدی، آرمانش غزّه است
می دمد خورشیدِ عالمتابِ ما
می رسد آن تک سوارِ آشنا
بس شجاعان در رکابش می شوند
بزدلان، در هر سوراخی می خزند
حرفِ حق، آخر به سامان می رسد
حق عیان، باطل به خزلان می رسد
حضرت عیسی به یاری می رسد
صوتِ پیغامِ بهاری می رسد
متّحد گشته، تمامِ مردمان
شیعه گشته، مردمِ کلّ جهان
راهِ ایمان، روشنی بخشد به جان
رویِ ماهِ شمسِ مهدی، شد عیان
عاقبت پایان بگیرد، هجرِ او
با دو چشمِ خود ببینم، چهرِ او
هر چه هجران و غم است، او سَر کند
هر که مشکوک است، به جِدّ باور کند
ای خدا، بهرِ فلسطین و غمش
بهرِ مظلومیِ خلق و، ماتمش
یا الهی، عَجِّل، عَجِّل فی فَرَج
رفع بنما، اینهمه عُسر و حَرَج
یاری و نصرت بده، فائق شویم
در قیامِ حق، به حق واثق شویم
به امید پیروزی خون بر شمشیر