بسمالله الرحمن الرحیم
نه از هر کس بر آید این چنینی
که از حرفش بسازد بهترینی
که اندیشه به پروازی در آرد
وسر از عالمی دیگر بر آرد
ببیند آنچه در دلها نهان است
وگوید حال آنچه در جهان است
بگوید از زمین یا از سماوات
ویا از بحر و بر یا از نباتات
ز اَختر ،اَخگرش و از مهر وماهش
و از تاریک شب روز و نهارش
سخنهای زرین از دل بگوید
شود عاشق و ره در آن بپوید
شمارد لطف ورحمت ها ز یزدان
هم از پیدا بگوید هم ز پنهان
هم از مومن بگوید هم ز کافر
هم از آخر زمان هم روز آخر
سراید هست و نی را هم بگوید
بگردد مست و می را هم بگوید
ز مادر یا پدر اقوام وهر خویش
ز دولت گوید و از فقر درویش
بباید مخزنی باشد ز اسرار
امینی باشد او، هم اینکه دلدار
یکی خواهد که فکرش وارهاند
فصاحت با بلاغت را بداند
قلم دستش بگیرد زر نگارد
شود یک باغبان و گل بکارد
زبانی او شود در بی زبانان
وگویایی شود از حال آنان
یکی باشد که شاعر پیشه باشد
ودارم در پی اندیشه باشد
زبانش را به بد هرگز نیالود
مگر حق گفته شد تا او بیاسود
سزاوار است چنینی کس ستودن
که عمرش شد به شعر و تر سرودن
که شعرش آیت است و هم نشانه
بسازد شاعرش را جاودانه
نشیند تا سحرگه با امیدی
که تا کلکش دهد او را نویدی
بسیار زیبا و بجاست
در وصف شعرا