بارانِ هنر
میراثِ تابستان شده ، پائیز
حرمتش نگه داریم !
مترسک که نیستیم دراین جالیز
آبِ خنکی باشیم ، شادی بخش
درمیان این کاریز
با اینهمه تصفیه ی صافی ها ،
جالبست که معصوم بودنِ آبش ،
ز میکروبهای بد عاری ست
جاری بودنِ آبها ، همیشه جالبست برمن
شفای تشنه گیِ کفر و ایمان است
جوابِ سائلان ، " نه " نبوده است هیچوقت
هماره جواب ، " آری " ست
درخت ، جُورکِشِ عشق است
برتن ازثمر، باری ست
این بار میخرد برجان ،
تا اجابتی باشد ، بر دعای سائلانِ رضوانی
میوه ، درهمه ابعاد
از درشت گرفته است یکریز تا ریز
گُل میکند امید ، درجهانمان یکریز
ناامیدی چون خاری ست
شرطِ فرش شدن را ، تو نمیدانی ؟
زیبایی اش آنوقت بر او بارید ،
که در اثنای بارانِ هنر، به روی یک داری ست
این سرابِ افکارست ، که محصولی ز خشکسالی ست
ایمان و عملِ صالح ، دو رکنِ سعادت هاست
پس ، حرمتِ مِهر را نگه داریم
دوست نداری که تا ابدالدیدار،
درحسابْ کتابهایت ، به شیرینیِ انگورهای مِهری ،
مِهری شود واریز ؟
بهمن بیدقی 1402/6/27
بخوان استاد که بی تابم
ز شعر های زیبایت
دلم را برده ای جانا
شیدا کردنش بامن