از خانه بیرون می زنم از فرطِ تنهایی
باید که پایان گیرد این رنج تماشایی
تا چند کوچه می روم تا چند آنورتر
دور از تمام خاطراتِ تلخِ هر جایی
یک گوشه ای کز میکنم از شهر تا شاید؛
پیدا کنم پنهانِ خود را ، با شکیبایی
لَم می دهم بر صندلی چوبی و بیجان
آرام تر از یک ، بخارِ چـایِ سرپایی
این صندلی روزی پناه و تکیه گامان بود
از ترس چشمان حسود و دردِ بی جایی
با لذتِ یک زمزمه ، یک دوستت دارم؛
می بینمت ، لبخند بر لب ، باز می آیی
با احترام از جای خود پا می شوم هر چند
باور نمی کردم ، کنارم هستی اینجایی
حالت چطور است ای دلیل حال خوب من
ای که برایم ، سایبانی ، دین و دنیایی !
سر میروم در مستیِ آغوش جان بخشت
در جسم سرد و خسته ام سرشار گرمایی
با حرف هایت ، با صدایت می شوم آرام
در چشم های روشن و ، ترکیب مینایی
دستان گرمت می خورَد پیوند با دستم
مانند ماهی ، غرق در ، آغوش دریایی
گم می شوم در مستی چشمان زیبایت
انگار در چشمان من ، تنها تو پیدایی !
غرق نگاه و گفتگویت می شوم تا شب
بی حسرت و بی دغدغه بی فکرِ فردایی
رعدی زد و باران گرفت از آسمان ناگه
در آن هوا با بوی خاک و شور و شیدایی؛
گفتم که بنویسم دو خط شعر از نمِ باران
شیرین تر و زیباتر از ، اشعار نیمایی !
می خواستم در یک غروب گرم و حسرت بار
خالی شوم از حال آشـوبم به زیبایی
آرامشم در جیغ و داد بچه ها گم شد
افتادم از آن شانه ی ، آرام و رویایی
عادت ندارد ذهن من حجم شلوغی را
طاقت ندارد سر کند ، در این هم آوایی
تا آمدم با تو بگویم عشقمان زیباست!
دیدم که رفتی و به جایت مانده دعوایی
تا خواستم دستم بگیرد شاخه ی خنده
دست غمی زد ریشه ام را گفت اینجایی؟
آهی عمیق از نای جان بیرون کشیدم آه !
اصلا نشد یک ذره کم از دردِ بی مایی
با یک تن خسته وَ روحی از عطش لبریز
برخاستم از جای خود دیدم چه غوغایی !
حالا غمی باز از میان سینه بیرون زد
رسوا شدم رسواتر از هر قلب رسوایی
اصلا تو را با جمع انسانها چه کاری هست؟
برگرد در بیغوله ی تاریک و سودایی
بی هیچ حرفی باز میگردم همان جا که ؛
مجنون من بودی ، برای بغضِ لیلایی
سنجاق کردم باز خود را ،روی دیوارت
تا جان بگیرم از تو در این غصه پیمایی
دور از تمامِ خاکیان ، از عالم و " آدم "
در قاب عزلت جا گرفته جسمِ"حوّایی"
بازم همان کاسه ، همان آش و همان؛
خون جگر در بی سرانجامی و اغوایی
یادت میان خاطرات و هر نفس جاری
هر شب تمامم میشوی در سینه احیایی
تا کودکی هایم ، کنارت زندگی کردم
آن لحظهِ کوتاه را ، هر چند رویایی
امشب دوباره عهد می بندم بمانم تا ؛
شاید که یک شب بی هوا و بی خبر آیی
افسانه_احمدی_پونه
ولادت با سعادت نبی گرامی اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلوات الله علیه و زاد روز ششمین اختر تابناک امامت و ولایت، حضرت
امام جعفر صادق علیه السلام را به شما و تمامی مسلمانان جهان تبریک و شاد باش عرض می کنم