ای فاتح خوبی ها ،ای بهترین رفتن من
حاکی از التماس مباش
ای میل راز جویی ها ،ای مهمترین گفتن من
چاره هول وهراس لای کاغذ مباش
نپرس که از کجا آمده ای ،آتشکده ات کجاست؟
قدم تا قدم سرم را زیر پایت خواهم گذاشت
نپرس پاک به عشق باخته ای ، میکده ات کجاست ؟
محض مهرورزی تا این حال من
در پیشگاه جایت خواهم گذاشت
کدام مهر هم صدابا تو گریه خواهد کرد
ای تمام خوبی فروزانتر از این مباش
چرخ آسمان پیغام بدی دارد
قیل وقال به جای خود فزونتر از دین مباش
به چه می نازی موج چه مدی دارد
نشان وحشت رامجبورم درپهلو نگه دارم
از خانه دل به ثبات وقار خود مسرورمشو
شاید به میل رفتن ، کسی در سراغم بمیرد
دلواپس یک نگاه آستانه ام روی رنگ هر چه خاکستری
شبیه سوگند خورده مکار ،لای پنبه مجبور مشو
گوسفند به فقدان کاه در آخور غم بمیرد
منتها بر می خیزی آیا کسی هست ؟
التماس مرا شبیه زمستان بسته به عادت خود می کنی
هیچ وقت آفتاب شبیه رویای من نیست
از ته دل آه کشید و وانمود یک دروغ
وانگهی مگو خواهشی دارم
مگو به خرافات عادتی دارم
هیچ وقت غواص دریا شبیه اسب دریای من نیست
از ته دل آه مکش ، اشتباهت را موج سرما با خود خواهد برد
اشک تنها عیش مداوم من
مگو به این مکافات عادتی دارم
لازم است بپرسی که چرا چنین علاقه مند به بی بازگشتم
گاهی اندیشه ، قیافه متفاوت مرا فشرده در دست گرفت
چند سال درگیر یک گریه ،چرا می گویی هنرمند بازگشتم
همیشه خوشحال مباش ،مگو که گمانم همین است
شهره آفاق مرا ، پیچیده، اشتباهی با مست گرفت
لای دندانها گاهی زخم واژه دارم
چند بار هشیار لای کاغذ پیچیده تراز هشدار
واکسن زده گاهی توهم تیراژه دارم
مقدس می شوی با هیبت حیا نکرده با اشک ندامت
چرا قسم می خوری هم قسمت کیست ؟
قسم نخورده سفسطه فریاد از رشک ندامت
..،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،.،،،،،،،
بااحترام محمدرضا آزادبخت