مدفن راز
روزها میگذرند ازپی هم
همچنان عقربه ها،ثانیه ها فرصت ها
ای سیه جامه ی شب کرده به تن
توکه آزاد پی خواب وخوراک صبحی
ای که سرتاسر این باغچه گل رویاندی
ای تو ای جامه به خود پیچیده
توکه در بستر آرامش گهواره ی شب لالایی
ز چه بازار شب از رونق خود اندازی؟
شب عزیزست "غنیمت شمریدش صحبت!"
عبرت از پرده ی شب
صحنه گردان فراموشی باش،
اینهمه تهمت و این شایعه ها را بس کن!
نه مگر دار مکافات ؛سحر نزدیکست!؟
نه مگر ازپی این شام سیه ،روزی هست؟
به چه جرات تو به مخلوق خدا مشکوکی؟
آن چه مکتب بتو آموخت که عِرضش ببری؟
به گمانت نرسید اینکه تو هم ...
فوق ذی علم،علیمن و خبیر
بزند سگ به زبان زخم تنش را مرهم!
کمتر از سگ بود آن کس که زند زخم زبان!
/برگرفته ازشعر مصلح الدین سعدی/*
عیب پوشان ، که در این فاصله ی زایش ومرگ
به یقین هست کسی بالمرصاد/درکمین: ان ربک بالمرصاد*/
چاره ای باید یافت
حیله ای باید کرد
شب ز اسرارهمه آگاهست
و من و ما به خیالیم که هیچ آگه نیست!
شب؛همان خوب ترین مدفن راز!
شب؛همان ناب ترین نغمه به ساز!
شب؛که خلوتگه هر اهل دلیست؛
شب؛ز اسرار همه آگاهست
"دل شب محرم سر الله است!"
تیره روزیم من وما که به شب تهمت ظلمت دادیم!
شب، بمن درس بزرگی دادست،
تیره میدانیمش ،
لیکن او جامه به ما پوشانده،
جامه از جنس سکوت،
تار وپودش همه از عشق به نیک اندیشی،
بر سر عیب من وما چه بسا زیبایی،
ساتر العیب خدایا ! توچه زیبا به شبت می نازی،
سحرم دولت عشق تو به بالین آمد"
انتهای شب ستار ،سحر در راهست
آخر ظلمت شب، نور خدا می تابد
همه اسرار نهان میداند
لب نشد باز کند از هم و رسواسازد
مردباران برخوان،
آیه ای نازل شد
تاکه پوشاندن اسرار ز شب آموزیم
<شب؛ خدا را دارد
شب بخیر ای ظلمت! >
________
92/02/28