بوسه های شیرین
خوشه های انگور،
همچون لوستْرهایی ،
خودنمایی میکرد ،
به گوشه های آن گور
صدای دلنشینی ، شناور بود درفضای آنجا
در گوشه ی ماهور
انگار ناخودآگاه برای ثبتِ شعری ،
رفته بودم کنارِ آن مزارِ پُر تبرک
بی شک عشقِ من ، برای عشقم ،
که اجل سریع او را ازمن گرفت ،
مرا کرده بود مأمور
متمرکزشد حواسم ، برآن عشق قدیمی
تا که شعری بسرایم برایش
تا آیندگان هیچگاه نگویند ،
کرده آنرا بلغور
عشقِ بی نظیرم ، میانِ خاک چه میکرد ؟
او را که زمانی ، راضی نبودم جای گیرد ،
در جایگهی بجز پَرِ قو
یادمست چقدرصدای خش دار را ، دوست میداشت
همچون صدای تنبور
یادمست عسل را دوست میداشت
زنبوری نشسته بود روی ، حبه ای انگور
سلام کردم به زنبور
با اینهمه تلخی که دراین دنیا دیدم ،
اگر کار به دستِ من بود ،
زنبورِ پُرتلاش و، مصفای عسل را ،
کرده بودم من ، رئیس جمهور
نه کسی که این زمینِ تحت امر خویش را ،
بایر بیند همچون ، مزارستانی پُرگور
به یکباره چه شد که ، یادِ گربه افتادم و ، چنگول ؟
مغزِمن گاه ،
میرود تا یکقدمیِ چوبه ی دار، خنگول
نشئه گی ام میپرد
وقتی می آید به گوش ،
صدای جرس و صدای زنگول
آنوقت که عشقم پیشِ من بود ،
رها شدن ز او چقدر سخت بود
حالا که به خاک حلول کرده
باز چگونه خود را آزاد نمایم ،
زِ آن گور؟
خصوصاً وقتی می افتم به یادِ آن چهره ی شاد و،
همیشه شنگول
ای دنیا !
ولمان کن !
مُردیم ما ، ازاینهمه آزمون
مُردیم از ، دم به دم کنکور
بی آنکه بخواهم برخاستم ،
از کنارِ خاکی که ،
قلبم درآن دفن بود
انگارهمه قبرستان به این پاهای فرتوت ،
خیره مانده بود
قدمهایی همه لَنگون لَنگون
گرچه خاطراتِ شیرینم ،
شوکرانی شده بود اما کامم ،
شیرین شده بود
ازخوشه ی انگوری که چیدم ز آنجا
مزه ی بوسه های شیرینِ قدیمی میداد ،
آن حبه های انگور
بهمن بیدقی 1402/6/11