ای چشم من از دوری ات ، گریان شود پر آب تر
در حسرت هم صحبتی ، شب تا سحر بی خواب تر
دریای من آغوش تو ، ای که تمامم نوشِ تو
در برکه ی بی ماهی ام ، قرص منی ، مهتاب تر
خواهم در این افسونگری ، با این فریب و دلبری
ای نوشخند هر غزل ، رسوا شوم بی تاب تر
من بی تو تاریکم شبم ، لبریزِ تشویشم تبم
در آسمان هر شبم ، تابیده ای شبتاب تر
بی عطر رویت من کویر ، از من قرارم را نگیر
در باغ بی برگیِ من ، خندان گلی شاداب تر
صیادی و صید توام ، در بند و در قید توام !
آن طعمه را می بوسمش ، بر ماهی ات قلاب تر
سُر میخوری در بسترم ، ای زندگی و باورم
نیلوفری شو جان بده ، بر این تنِ مرداب تر
آرامشی در خوابِ من ، آسایشِ محراب من !
میچرخی و می پیچی ام ، در قعرِ خود گرداب تر
قحطیِ عشق است و وفا ، دوری کن از جور و جفا
در سینه ام پنهان تویی ، عشقی از این نایاب تر !
تا کی مرا می رانی ام؟دشمن به خود می دانی ام ؟
ای چشم من از دوری ات ، گریان شود پر آب تر
افسانه_احمدی_پونه
دلنشین و زیبا بود
برقرار باشید