حال من، حال و روز خوبی نیست
عشق، قصد زوال من دارد
گفتی این کوچه را بیا با من
این چه ربطی به حال من دارد
خسته ام مثل شاعرانی که
قفل را بی کلید، می گویند
یا که از روی ضعف و ناچاری
شعرهای سپید، می گویند
خسته ام مثل دخترانی که
مرد را با قیافه، می خواهند
جهت حفظ آبروی خویش
چند متری ملافه، می خواهند
حال من حال و روز خوبی نیست
آه اما نمی کشم فریاد
مثل یک عاشق زمین خورده
می دهم عمر خویش را بر باد
خسته ام مثل آن نگاهی که
دائما بی قرار باران است
مثل آن جمعه ی غریبی که
سخت درانتظار باران است
خسته ام مثل جنگجویی که
تیر دارد ولی کمانش نیست
مثل آن عاشقی که باور کرد
هیچ کس ماه آسمانش نیست
خسته ام مثل چشمهایی که
زندگی را سیاه، می فهمند
مثل آن تازه کارهایی که
عشق را اشتباه، می فهمند
حال من حال و روز خوبی نیست
مثل شعر فروغ؛ غمگینم
مثل فرهاد این غزل؛ چندی ست
در پی یک خیال شیرینم
خسته ام مثل شعرهایی که
بانی درد و رنج و غم شده اند
مثل خنجر به دست هایی که
بی خودی صاحب قلم شده اند
خسته ام مثل آن کویری که
خوابهایش بدون باران است
مثل بانوی مو بلندی که
دائما در مسیر توفان است
خسته ام مثل پادشاهی که
بی کس از تاج و سلطنت افتاد
مثل آن رهبری که با گریه
لشکرش را نوید شادی داد
حال من، حال و روز خوبی نیست
آه اما سکوت باید کرد
مثل تنها درخت این خانه
دستها را قنوت باید کرد
محمدحسین حیدری زرنه
بسیار زیبا و دعوا برانگیز بود
\"یا که از روی ضعف و ناچاری
شعرهای سپید، می گویند\"