دیگر دیرست بنویسم حالت چگونه است یـا بگویم احوالِ محالم بعد از رفتنت در کدام چگونگیست پس نقطه میگذارم بهرویِ سرخطِّ سلامت و عافیت وَ نامه را شروع میکنم!
ساده بگویم امروز!
خوب اشک مشق کردم خوب آه کشیدم وَ خوب در صحنههایِ بیشمارِ اجبارِ زندگی آکتوری شدم که پانتومیمِ دم و بازدمِ در قفس را بدونِ تو خوب مرگبازی میکند!
توتم جان!
امروز در اجاقِ اتّفاقِ فراق نقرهداغ و بی چراغ آب را خوب در هاونِ چشمانم کوبیدم آردِ خود را غربال و الک وَ از دل و پوست و گوشتِ کمکیلویی مشتی خاک بهدست آوردم که بیتو سر به بیابان بگذارم باز هم کمست!
راستی مسخرهام نکن!
امروز دیدم ده پشتِ انگشتِ دو موازی پایم از سوراخِ جورابِ نخنمایِ زندگی بیرون افتاده بسکه کفشِ تنگِ دل برایِ شانسِ داشتنت به هر ناکجاآباد سر زده!
توتم جان ببخش!
خودکارم ریقِ آخر را سَر میکشد بقیهٔ نامه را با کمکِ شتکِ اشک مینویسم تو که اخلاقِ اجاقِ کورِ چشمزارم وَ سطحِ سوادش را میدانی ادامهٔ نامه را نه از رویِ ورق که از ظرفِ نگاهم بخوان!
توتم جان!
تا نامهای دیگر خداحافظ نه! از ترسِ ترکِ دلتنگی بی فوتِ وقت سلام…
صبحِ زود از شادآباد میروم! دوبام و دونقطه از مکعبِ دورادورِ خودم دورتر! سرِ چهارراهِ وثوق بهپلنگِ صورتی بَرمیخورم سرِ سبیلاش نقاره میزنم شاید با ترومپت وکلارینت وساکسیفونش کوکِ حالم عوض شود! ناگهان مورچه و مورچهخوار هِرهِر، کِرکِر، بر سندیکا وَ مَردمِ آپاراتچیِ نگاهم میخندند! عصبانی با پایِ پارو به سرماخوردگیِ آنتن گیرِ سهپیچه برفکِ تلویزیون را خاموش خودم را از پریز میکشم! دوجین استخوانم را بغل وَ پَرهایِ بالشتکِ کهنهام را پَرمیدهم! جیرجیرکهایِ تخت جفتجفت با نُتِ سُلِ دیز "جیرجیر" لالایی برایام میخوانند وَ من در آکروباتبازیِ خواب بهدنبالِ لنگهکفشِ سیندرلا میگردم اگرچه دکانِ مغزِ پُراز نبض تنها از لَج، گچ میفروشد وَ تاناکورا ویروسزاست...
بگذریم... از هرکجا که شما دلتان میخواهد! البته آقایان، خانمها یادتان نرود اکنون هیچکس از منطقُالتواریخِ سینمارکسِ آبادان بویِ سوختنِ عود دارد،میشنود! وَ الآن، وَ هماینکِ حشو ساعتِ یکِ بامدادِ مورخهٔ یکِ یکِ یک است وَ اینکه من در غارِ هَرایِ لوح همراهِ لوایح و فنجانی هُرا به پیغمبری شعر مبعوث شدم چکنویس شایعهای بیش نیست!
راستی! قهوهام دارد سَر میرود لُولُوی سرما مرا خورده است و روحم دارد در جادهٔ رفتن از سُرسُرهٔ قبر سُر میخورد!
آقایان خانمها عزیزان لطفاً هیس! بگذارید قهوهای رنگ خاموش و خودجوش بروم
۞ اصل! در لابهلایِ فصل و فلسِ ماهیها از دهانِ لیز و لقِ آب در تُنگِ تَنگِ بی رنگ افتاد! سرِ سهراهِ جمهوری در همان بَرخوردِ اوّل میانِ جنگِ دودِ اسپندِ کولی و قضیهٔ صیبِ نیوتن و جدولِ مندلیف و دخترِ گلفروش و چراغِ برزخِ سرخ، با علی کنکوری بُر خورد! درست مثلِ همان آشناییِ بیضویِ جمجمهٔ “جمعه” با “دوشنبه” که در هرات با دیدنِ نامِ “جععه" بر هفتروزگیِ هفته از رویِ بچگی بهاو بَر خورد…
۞ اصل! سوزنش مثلِ سوزنبان قیج قیج گیرکرد میانِ قاچِ هندوانه و اناری که ندارد و سرخیِ سیلیِ صورتحسابِ یلدایی که دارد
۞ اصل! پسرِ ۹ سالهٔ پسپریشب ۱۹ سالهٔ دیروز وَ ۲۹ سالهٔ فرداست که با طولِ موجِ FM ردیف ۹۰واندی مگاهرتز دارد خودِ استخوانیِ بی چرب وچیلیاش را در حیطهٔ حمام زیرِ بوقِ ممتدِ ماشینعروسِ هیدروژن و اکسیژن میشنود
۞ اصل! امشب قبل از رختخواب میمیرد بدونِ اینکه حتّی بداند زیرا…
۞ اصل! با آمبولانس سرچهارراهِ استانبول مابینِ خطوطِ یازده و دوازده ترافیک را زیرگرفته دارد با فرقِ دوغ و دروغ بی فرقِ سر به لطفِ راٰیِ مفعولی میجنگد
۞ اصل! نیم قرنست مُٰردهاش صبح از جا پامیشود به لب و لوچهٔ آویزان و نامیزانِ فرهنگستانِ عدبِ شانسی میخندد وَ باز در قبر غیب میشود
۞ اصل! یک اصل است مثلِ اثل که اصلاً، مثلاً برگ و بارِ درختش غلطِ زیادیِ املاییانشایی ندارد فقط شاعری را سرِکار میگذارد...
ــــــــــــــــــــــــ پ ن : ـــــــــــــــــــــــ صیب : رسیده به چیزی عـدب : بی نقص اثــــل : نوعی از درختِ گز
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
درود استاد لاهیجی ارجمند