منم راوی ، مسیر و داستان و قیل و قالم عشق
به آوازِ قشنگِ ماهیِ خاموش ، حالم عشق
هوایِ آسمانِ ابری و تاریکِ فالم عشق
به واجی از صدایِ نالهیِ دوری ، غزل هستم
به آوایِ ترانه از دل آتش ، مَثَل هستم
-------------------------------------------
منم راوی ، به مرگی منتظر ، دردِ قلم دارم
خیالم غرقِ در دریای غم ، چشمانِ نَم دارم
نمیپوسم به این زندان ، رهایی را قسم دارم
زبانی سرخ تر ، از خونِ خورشیدِ خزان لازم
به رویا صبح روشن ، شهر زیبا ، آشیان لازم
-------------------------------------------------------
منم راوی ، جهان را بی ذغال و دود میخواهم
بدون تیر و خاکستر ، گلاب اندود میخواهم
به گلدانهای این خانه ، گل داود میخواهم
شده این آرزو جرم و جزای آن غمِ سنگین
نشستن روی خار و در کنارِ بوقِ نیرنگین
--------------------------------------------------
منم راوی که آوازم طنینِ سوت حق دارد
دلم شوقِ نوایِ صبحگاهان و شفق دارد
کلامم زخمی و خونین شده ، امّا رمق دارد
به زیرِ گردنم تیغ و به سر ، پتک چدن دارم
اَمانی بر زبانم نیست میدانم ، سخن دارم
--------------------------------------------------
منم راوی ، اطاقم تنگ ، دفتر پاره روزم تار
به چاه افتاده آزادی ، هوایِ طبع شعرم زار
به کشتار دل و انگار آماده ، طناب دار
نمیگریم به اوضاع بد بیمار ، میخوانم
نفس تا هست ، میگویم ، نمیمیرم ، من انسانم
زیبا و جالب بود