شاعری یخبسته
شعر او سردتر از یخچال است
شاعری شد خسته
رویِ گلبرگِ غزلهایِ خودش
دستِ رویا مالید
شاعری دف میزد
پیشِ آن شاهدِ او کف میزد
شاعری شوت نمود
توپِ هُشیاری را
گل به دروازهی مستی مبارک باشد
شاعری با دستش
قفسی بهر غم دیدهی خود ساخته بود
شاعری "ها" میکرد
شیشهی خاطره را
تا نبیند دیگر
سردی فاصله را
شاعری شاهد شد
قاضی از روی ادب نقدش کرد
شاعری نقطه گذاشت آخر خط خودش.
شاعری شیرین کرد
نمک شعرش را
دلِ فرهاد میانِ شکرش کرد رسوب
عابری شعری گفت
هر که از کوچه ما کرد گذر شاعر شد
شاعری خوابش برد
خرکی آمد و ذوقش را خورد
عاشقی شاعر شد
شعر او را کشتند...
شاعری گمگشته
توی تاریکی شب پیدا شد
شاعری بابا شد
شعر خود را نو کرد
شاعری حبس کشید
از قلم دست کشید
شاعری فحش شنید
دهنش چفت نمود
شاعری رفت سفر
با خودش شعر به سوغات آورد
شاعری میخندید
عکس خود را به آیینهی مردم میدید
شاعری سیب نداشت
کرد با اشکِ خود اثبات
قوه جاذبه را
شاعری کاسه نداشت
دید صبرش ز ورق لبریز است
شاعری...
پ.ن:
#۲۱اوت_روز_جهانی_شاعر_گرامی_باد