به نام عشق چون خر میبرد بار
به نام عشق چون سگ میشود هار
فلندر میشود بیکار بیکار
رها در کوچه ها بی عار بی عار
کشد چشم خماری روی دیوار
کنارش مینویسد:(روز دیدار...)
همه خوابند و او تا صبح بیدار
دمادم میکشد سیگار و سیگار...
پسر باشد که احوالش چنین است
مواد و خود کشی هم در کمین است
ز احوالات دختر هم بگویم
چگونه میشود خر هم بگویم
چو دختر عاشقی کرد وای بر سر
کند بیچاره مادر خاک بر سر
خیالاتی و دنگند این جماعت
نخورده گیج و منگند این جماعت
تصور میکنند هر دم عروسند
میان جمعیت ناز و ملوسند
دمادم میکشند تور سفیدی
فلان شاهزاده با اسب سفیدی
به یک چشم خماری میشود مست
بگویی عاشقم او رفته از دست
تصور میکند مردش همین است
دوا درمان هر دردش همین است
سه سوته عاشق و دیوانه اوست
به هر میخانه ای پیمانه اوست
تمام منطقش هم اینچنین است
تمام باورش از عشق این است
پسر باید به عشقش پیله باشد
جوان و لایق و سنجیده باشد
چنین است و چنان.چون کوه سر سخت
گمانم آدم خوبی است بدبخت...
اگر گفتی که شاید حیله باشد
و یا شاید تو را خر دیده باشد
جوابت میدهد:او اینچنین نیست
همانندش کسی روی زمین نیست
امان از دست این بد فهمی ما
مصیبت میشود دل رحمی ما
اسیر سادگیها میشود دل
پی دلدادگیها میرود دل
به نام عشق دنیا زیر و رو شد
به نام عشق تن بی آبرو شد
خلاصه آخر این قصه ننگ است
حکایت شیشه و بر خورد سنگ است
جوان اندیشه کن اینجا شلوغ است
تمام حرفها از دم دروغ است
تو بانوی من هستی تا همیشه
بدونت روزهایم شب نمیشه
بگویی نه.خودم را میکشم من
چه اندوهی زدوری میکشم من
به یادت تا سحر بیدار بودم
ندیدی چند شب بیمار بودم؟