گیلاس بلورین
برای اینکه باز شیطنت ام گُل بکند ،
دلِ ناسورم یه کم وسوسه میخواد
آخه شیطنت که بی مستی نمیشه ،
کام من هم ،
یه کم مزه مزه میخواد
بسه بسه ، گفتم یه کم ، اینکه زیاده
هوس ، بینِ اینهمه خطاکده ،
شوقِ پرسه میخواد
ماجراجویی ام یک ادویه ی تند ،
که مثلِ فلفلِ تند ،
شجاعه و، بدونِ ترسه میخواد
مگه میشه تووی این ،
دنیای پُرازعشق ،
شیطنت کرد و نترسید ،
ز رگبار نگاه های خداوند ؟
پس این شرّ و شورِ من ،
یه مُشت سفسطه میخواد
گر یه کم فکرکنم که ،
وجدانم برایم ،
میرود به روی منبر
پس این نشئگیِ کابوس ام ،
که رؤیای خماری ام شده ،
حالتی مست و بدون هوش و،
بس سرزده میخواد
مثل رؤیایی که یک شبزده میخواد
شبگردیِ من ،
حالتِ بسی تب زده میخواد
حالت تب زده ام ،
مغز و قلبم را بسی پَرزده میخواد
شرق خورشیدی ام پُرنورست و،
دزدی بین نور، صفا ندارد
اینهمه تاریکی ام ،
حالتی غرب زده میخواد
این جامِ شیشه ای و،
گیلاس بلورین را ،
همچو بوس ،
لب زده میخواد
ولی با اینهمه یکریزِ تطاول ،
حتی دزدیدن ایمان هم ز کاروان ،
حالی ایمن زده میخواد
حتی دیدگانم حالی ،
بس وق زده میخواد
همه باطل بودنم ،
حالی بس حق زده میخواد
وسوسه همچون محله ی برو بیا ،
کارش یکریزِ تکاپوست
حالِ خوشی نگذاشته برایم
""همان ایمان بهترست""
" جامی ازعشق خدا "
حتی وجدانم که چند لحظه ی پیش ،
میخواست برود بالای منبر و نرفت ،
قدری مِی ریخت ،
به گیلاسی بلورین، ازعشق خدا
گفتم چشمم روشن !
تو هم ؟
گفت :
آخه عشقِ ناب و زیبای خدا هم یکریز،
تکرار و بسی ، مزه مزه میخواد
بهمن بیدقی 1402/3/25
حق یارتو شاعر ما
شب تا سحر خوش بادتان
مارا سعادت یافت بود
از فیض اشعار شما