عاقبتی چپ و چُل
ما راهیانِ نوریم ، مثلاٌ
شوکران را صدا میزنیم : " عسل ام "
یه چپندرقیچی می کشیم روی بوم ، چپ و چل
اسمش را میگذاریم : " اثرم "
چشمش به زیرِ پاست و،
پا به جای دماغ
طوری که شک میکند به خود بصرم
اعمال و رفتارِ کوبیسمیِ مان هم همیجورست
افسوس که رسوایی ست همیشه ماحصل ام
هیبتها طوری ریخته به هم که گاهی ،
یادمان میرود که حتی به فرزندمان بگوئیم :
دخترم ! یا پسرم !
هروقت خواستم برای اینکه از غمباد نَتِرِکم ،
شِکوِه ای بکنم ،
مقصری جز خودم را ، هیچکس نیافت ،
با این تربیت کردنِ مختصرم
حالا که زنده ام ،
یکریز به زیرِ سُمِ هجومِ ستورانِ هجمه هام
چه بلایی خواهند آورْد برسرِ جسدم ؟
طوری میتازند برمنِ بدبخت ،
تا یاد کنم رَبّ و رُبّ و کلِ دیده و ندیده نسَب ام
آنموقع است که میخواهم ،
حبل المتین را بگیرم و بروم بالا
می بینم که بریده اند حسودان ، رسن ام
عاقبتم ، نگفته پیداست
عاقبتم به آنجا خواهد کشید که ،
در لطلایف الامثال ،
گنجانده شود مَثَل ام
بهمن بیدقی 1402/5/20
عرض ادب
روزتان نکو
و وجودتان سرشار شعر