رضوانِ سیب
ما دراین چند روزه ی عمر،
ز دنیایمان چوبها خوردهایم
تَرکه های چوب را ، از بَدان و،
هم ازخوبها خوردهایم
ما دراین کِشتیِ مرموزِ سفر،
ازآن ناوِجنگیِ مستِ دریاهای سرخ و مشکی ،
گولّه های داغِ توپها خوردهایم
اکثراً معده مان ،
حس و حالِ هضم کردن هم ، نداشت
بهر این بود ، که دریکعمر سفر،
فقط انواعی زسوپها خوردهایم
قِل و غَلت ،
درمیان اینهمه ، یکریزِ لوپها خوردهایم
ما دراین جنگل مرموزسفر،
واقعاً چه مکرهایی ، ز روباه خوردهایم
تاکنون میدانی چندبار خطا کردیم ما ؟
میدانی که چند گاز ز سیب ،
از درختی ممنوعه ،
ز نزدیکیِ آن درختِ طوبیٰ خورده ایم ؟
اینهمه گناههای گاز به سیب ،
کم که نیست
هر گازِ آن ، عاقبتش ،
رانده شدن از رضوانِ سیب است
اگرهمچنان میان اینهمه اعرافمان ،
دست وپازنان منتظریم ،
چون کنارِخوردنِ سیب ،
زیرِ سایه سارِ اشجار،
بارها و بارها ،
هُرت هُرت ،
شیر و عسل ،
ازجاریِ آن ،
درمیان نهر و جوی ها خورده ایم
بهمن بیدقی 1402/4/31