بسم الله الرحمن الرحیم
دوباره نیمه شب
صدایِ مخملِ سگان
در آستانه ی جنون استخوان
و باور همیشه خیس رفتگانِ تکّه نان
برای مُشتی از نگاه حمد و سوره ها
چه میشود مرا؟
قضای نبش قبر میکنم
در این حیات خلوت پر از دهانِ سوژه ها
اگر چه خالی ام
برای دستبرد خاطرات تو
در این حوالی ام
چه مُفتضح چه شایگان
تویی که در تمامِ باورِ خیال پوش من
همیشه اولین بهانه های سیمِ آخری
و از میان ردپایِ تلخِ عابران
بُزاق رویِ نعشِ باد کرده را
که سال هاست ازبری
قسم به انتها رسیده ی زمانِ بی امان
به روی شانه های گیس خورده ی زنان
به جز فشنگ واژه های التهاب
گذشته های لیس خورده ی رُمانِ انقلاب
نمانده روی پادری
نشانه ای از آخرین کنایه زار
سَرم کجاست تا شبی
دوباره وقفِ پایه ی
طنابِ دارواره های بی حیا کنم
و این گلوی هیس خورده را
فدای مرگبادهای انزوا کنم
تعفنی که بر مشام ذهن بی قرار جاری است
غبارِ جَذرِ شَستِ آری است
دوباره نیمه شب
نوایِ واق واقِ مغزِ استخوان
✍️ #سید_هادی_محمدی
بانام خداودرود برشما استادعزیزجناب دکترمحمدی مثل همیشه شعری سیارزیباومتفاوت ازشما خواندم وبااجازه تون چندجمله ای براین شعرنوشتم :
☀️درهرقالبی که ازشما خوانده ایم موفق وبی نقص عمل کرده اید این شعرهم طبق معمول هم در لفظ و هم درمعنا زیباودراوج است.
شعرتان آهنگین است وقافیه هم دارد ،ازابتداتا انتهای شعر ارتباط معنایی بین بندها به خوبی برقراراست
وبسیارهم خوب به سرانجام رسانده اید ش!
🧊قافیه درشعرنیمایی نظم خاصی ندارد اما استفاده ی منظم تا پایان اثر ازآن دراین شعربر زیبایی کارشما افزوده
در ابتدای این نیمایی زیباو متفاوت شاعر مثل یک داستان شروع به حرف زدن می کند
دوباره نیمه شب
صدای مخمل سگان
درآستانه ی جنون استخوان
تصویری از شب بیداری ها که بیشترما آدمها گاه گاه دچارش می شویم وصدای پارس وواق واق سگها که دردل شب گاه گاه شنیده می شود وبرایمان آشناست
⭐️اما نکته ای که درهمین شروع واین بند نظرمراجلب کرد این بود
که شاعر صدای واق واق سگ راچرا مخملی حس کرده !
سگ که صدایش درشب هنگام که همه جاساکت است ممکن است حتی ناراحت کننده باشد پس چرا مخملی؟!
من فکرمی کنم این نشانه ی علاقه واحترامی است که شاعربرای سگ وکلا حیوانات قائل است تاجاییکه صدایش رامخملی توصیف می کند آن هم حیوانی مثل سگ که دروفاداری مشهوراست وگاهی حتی دوستان بهتری هستند ازخیلی از آدمهای امروزی واین خودش یک دنیا حرف پشتش بود ...
درآستانه ی جنون استخوان تصویرزیبایی است شاعربه استخوان شخصیت بخشیده
یعنی سگها برسریک تکه استخوان وبرای بدست آوردنش دچارجنون شده اندوفریادمی زنند وشاعری هم که بی خوابی به سرش زده وتانیمه های شب بیدارمانده
☀️واما این بند:
و باور همیشه خیس رفتگانِ تکّه نان
برای مُشتی از نگاه حمد و سوره ها
چه میشود مرا؟
دراین بند شاعر ازکسانی حرف می زند که برای پیداکردن یک تکه نان جان خودشان راازدست می دهند ودرواقع دغدغه شان همین سیرکردن شکمشان است و فقط منتظرند که این دنیا تمام شود و از بقیه ی اتفاقات دنیا بی خبرند یعنی درواقع آنقدربه دلیل سختی زندگی سرگرم کاروتلاشند وفقط غم نان دارند آنقدر که جزبه سیرکردن شکمکشان فکرچیز دیگری نمی توانند بکنن وفرصت حتی فکرکردن به چیزدیگری ندارند
ومی گوید درحالیکه همه فکروذکرشان بدست آوردن نان است مراچه شده که درگیرتو وخاطراتتم:
☀️قضای نبش قبر میکنم
در این حیات خلوت پر از دهانِ سوژه ها
قضای نبش قبر چه تعبیرزیبایی
حالا چرا قضا اینجا شاعرمی خواهد بگوید انگار مثل یک واجب شرعی شده فک کردن به تو ونبش قبرمی کنم مدامخاطراتت رادراین روزهای پراز مشکلات وگرفتاریها که سوژه های زیادی برای فکرکردن هست من بازم به دنبال توام ومدام به توفکر می کنم یعنی روز کمه که شب هم بایدمدام فکرکنم به تووخاطراتت واگرنکردم قضایش را ادا می کنم...
⭐️شاعردرواقع یک تلنگرمی زند دراینجا هم به خودش وهم به جامعه جامعه ای که پرازدردو ناملایمات واخباربد است ومدام درگیرمی شوند مردم با سوژه ای جدید!
وشاعرعلاوه بردیدن ورنج بردن ازاین ناملایمات ودردها بازم یک لحظه ازفکر عشقش غافل نمیشود !
حیات خلوت درنگاه اول به معنای حیاط خلوت خانه شاید باشد ولی اگردقت کنیم دراینجا معنای جالبی داره ، خوب که نگاه می کنیم می بینیم شاعر حیات را با ت نوشته به معنای زندگی و خیلی جالب بود ولی دراینجا حیات به معنی زندگی است نه حیاط و منظور شاعر این است که علیرغم اینکه روزبه روز داره ازجمع آدمهاکم میشه وآدمها می میرند وخرد می شوند زیربار این زندگی سخت و این همه سوژه ی تلخ وخبرهای متنوع وحوادث جورواجور باز من دنبال توام
☀️واما دراین بند:
اگر چه خالی ام
برای دستبرد خاطرات تو
در این حوالی ام
چه مُفتضح چه شایگان
دستبردزدن به خاطرات تصویر زیبایی است
شاعرمی گوید اگرچه توراندارم اما اینجا دراین حوالی مانده ام برای اینکه مدام باخاطرات تو خوش باشم چه شایسته این عشق باشم چه نباشم وباعث رسوایی وآبرو ریزی شوم یعنی کاری به خوب وبدش ندارم !
☀️تویی که در تمامِ باورِ خیال پوش من
همیشه اولین بهانه های سیمِ آخری
باور خیال پوش بازدراینجا یک تصویروترکیب بکرو زیباست یعنی باوری که مدام غرق خیال تومی شود وهمیشه اولین بهانه ی من وعلت جنون منی ومرا درگیرخیالهای شیرین عاشقانه می کنی
به خیال شخصیت داده...
☀️و از میان ردپایِ تلخِ عابران
بُزاق رویِ نعشِ باد کرده را
که سال هاست ازبری
دراینجا منظورشاعر شاید این باشد
که من درمیان قدمهای تو جان داده ام ومثل جنازه ای بادکرده ام و عابران مدام برنعشم تف می اندازند وآبرویم رابرده اندولی بازهم تومرامیشناسی وآشنایی بامن
☀️واما این بند:
قسم به انتها رسیده ی زمانِ بی امان
به روی شانه های گیس خورده ی زنان
زمان بی امان یعنی عمری که امان نمی دهدو باشتاب درگذراست شاید منظورش این بوده که همه چیز برای شاعر تمام شده وزمان به سرعت درحال گذراست
شانه دراین بند ایهام زیبایی دارد
شانه به معنی سرشانه ی انسان
شانه به معنی وسیله ی مرتب کردن مو
و اوج این بند همان ترکیب شانه ی گیس خورده است شاید اشاره به حوادث اخیرجامعه دارد که موجب اعتراضات گسترده ی زنان شد ....
☀️به جز فشنگ واژه های التهاب
گذشته های لیس خورده ی رُمانِ انقلاب
نمانده روی پادری
نشانه ای از آخرین کنایه زار
دراینجا شاعر اشاره به وضع بد اجتماعی و سیاسی امروز جامعه اش دارد
ومی گوید دیگه هیچ چیزی در این جامعه ی خراب باقی نمانده است
کنایه زار ترکیب ابداعی قشنگی است
☀️سَرم کجاست تا شبی
دوباره وقفِ پایه ی
طنابِ دارواره های بی حیا کنم
اینجا درواقع کمی بارطنزهم به خودش گرفته این بند شاعرسرش درکنارش است اما برای اینکه مخاطب را بیشتربادردش درگیرکند یک جورایی کنایه می زد ومی گوید سرم کجاست که وقف دارش کنم
داردبه خودکشی می اندیشد ازهمه رنجی که می بیندوکارزیادی هم ازدستش برنمی آید!
واین گلوی خیس خورده را
فدای مرگ بادهای انزوا کنم
گلوی خیس خورده یعنی حنجره ای که پرازبغض است پر ازفریاد است اما تنهایی رابرگزیده وبغضش رافروخورده چون صدایش به جایی هم نمی رسد !
یعنی گلو آنقدر از انزوا و گوشه گیری باد کرده است که دارد شاعر رو خفه میکنه
⭐️🌿مرگباد هم ترکیب جدیدی است یعنی بادی که باخودش مرگ می آورد
🧊☀️ساختن ترکیبهای جدیدودورازذهن یکی ازشاخصه های شعرپست مدرن است که ما در شعرهای جناب محمدی ازاین ترکیبها وکلمات ابداعی خیلی دیده ایم واین نشان ازتوانمندی وذهن خلاق ایشان است
☀️وبندپایانی هم بسیارزیبا شاعرازاینهمه مقدمه چینی وسخن سرایی اش نتیجه گیری می کند وبرای دردهاوگرفتاریهای جامعه اش دلیل می آورد
تعفنی که بر مشام ذهن بی قرار جاری است
غبارِ جَذرِ شَستِ آری است
شاعر می گوید :دلیل این همه بدبختی و بی سرانجامی جامعه که بوی تعفنش همه جا رو برداشته خودماونحوه ی انتخاب نادرست خودماست!
یعنی درواقع اشاره ریزی به ضرب المثل معروف ازماست که برماست هم داردشاعر
شست آری هم ترکیب جدیدی که شاعر درست کرده به جای انگشت زدن با سبابه با انگشت شست مهر زده و آری گفته به ...
همانطورکه می دانید نشان شست هم دو معنی دارد: شست بالا، نشانهٔ پذیرش یا پسندیدن و به سوی پایین نشانهٔ نپیذیرفتن یا ناخشنودی است وبهره گیری شاعرازشست به جای سبابه بی معنا نیست !
ودرپایان همه به زیبایی هرچه تمام شدت دردش راکه باعث بی خوابی اش شده بااین جمله بیان می کند:
دوباره نیمه شب
نوایِ واق واقِ مغزِ استخوان
مغز استخوانی که واق واق می کند تصویر جالب وبکری است
شاعربه استخوان شخصیت بخشیده یعنی استخوانهاازشدت این دردهای بی درمان وکهنه شده می نالندو ضجه می زند وصدای استخوانهاهم درآمده و مثل سرطانی درآور شده فکرکردن به این مشکلات ورنجهای لاینحل برجان آدمها
ومثل سگ هایی که نصف شب برسر یک استخوان باهم می جنگندو سروصدامی کنند به واق واق افتاده اند استخوانها
🧊درنگاه اول وقتی که این شعررامی خوانیم احساس می کنیم که بایک شعرعاشقانه طرفیم اما وقتی کمی درلایه های پنهان شعر غرق میشویم ودقت می کنیم می بینم درهمین نیمایی کوتاه حرفهایی زیادی زده شده ودرد اجتماع امروزراهم فریاد زده باشگردی شاعرانه ورندانه به نوعی فریاد زده واعتراض دارد به وضع موجود جامعه
جامعه ای که هرروز باهزارویک درد و رنج دسته پنجه نرم می کند واین مطمانا بر تفکرو شعرشاعران تاثیرگذار است تاجاییکه براشعارعاشقانه هم اثرگذارشده وانگارشاعران مثل قبل نمی توانند راحت وبی دغدغه ازعشق بگویندودرچنین دوره ای نمی تواند دردشان فقط عشق باشد و فضای اشعارعاشقانه هم شکل ورنگ دیگری پیداکرده است!
⭐️🧊واما یک نکته که مخاطب درخواندن اشعار مدرن وامروزی باید موردتوجه قراردهد این است که شاید کمی برای درک منظورشاعران این سبکها مخاطبان نیازبه تحقیق و تلاش وکندوکاش ذهنی بیشتری داشته باشند ولی وقتی به عمق شعرپی می برند بسیارلذت بخش است و البته شاید یکی ازدلایلی که آنجورکه باید راحت نمی شود معنای اشعارپست مدرن رافهمید این است که چون ذهن ما با همان شیوه های متعارف زبان سنتي انس گرفته وقتي كلام از عرف معمول و قواعد ادبیات كلاسيك جدامی شود خوب نميتوانيم با آن ارتباط برقرار کنیم و البته باید به این نکته توجه کنیم که شعر امروز رانمی شود با نگاه و زبان ديروز فهميد!
ومن هم راستش کمی سخت است واکاوی این گونه اشعار اما بعداز کندوکاش ذهنی زیاد وکشف کدها بسیاربسیارلذت می برم
بخصوص که شعری دغدغه مندو معناداروهدفدارهم باشد!
وجادارد باردیگر جادارد آفرین بگویم برشاعراین شعرکه رسالتش رابه خوبی انجام داده
باآرزوی موفقیت بیشتربرای این استاد عزیز
وامیدوارم توانسته باشم آنجورکه شایسته وبایسته است براین شعرزیبابنویسم!