دراین ویرانه های آبادی
دادار دودوری برپاست ،
ز طبل و سُرنا
کوچ اش را گم نموده ،
دراین ویرانه های آبادی، دُرنا
بینِ اینهمه ، خنیا و خنیا
مثل دنیا زده ای میان دنیا
چه میتوان نمود ،
میان این حقیقتهای عریان ؟
چه میتوان نمود ،
میانِ دود و سرفه های قُل قُلِ قلیان ؟
چه میتوان نمود ،
میان اینهمه نوشابه ی ، مهدورالدم و،
بلعیدنِ جوجه های بریان ؟
چه میتوان نمود ،
میان هوس و وسوسه های ،
جوانهای نمیدانم بگویم : جاهل ، یا بُرنا ؟
میان این جوانهایی که بین علم و بازی ،
انتخابشان بوده دراین قهوه خانه، تُرنا
انتخابشان بوده بجای ،
دیدن و خواندنِ آیات الهی ،
دیدن زنهای نیمه عریان ،
درمیانِ اینهمه راههای مَجازی و
غیرِمَجازی و، مجله و ژورنال
لولیده میانِ مجموعه ای از،
اعتیاد و مستی و، انواعِ جُرمها
لولیده میان صد مریضی
که هلاک آوریِ شان دستِ کم ندارد ،
ز کرونا
جوانهایی که شُل شده همه اراده هاشان
همه جوانی شان ،
از شدتِ شهوت ،
رفته از نا
بهمن بیدقی 1402/3/30
پر معنی و زیباست