سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        خنده ای کرد و مرا آتش زد

        شعری از

        رضا محمدی (شب افروز)

        از دفتر شعرناب نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹ ۰۰:۳۰ شماره ثبت ۱۲۱۵
          بازدید : ۹۰۸   |    نظرات : ۲۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر رضا محمدی (شب افروز)

        خنده ای کرد و مرا  آتش زد

        بخدا خنده ی او آتش بود

        پنجه ای بر دل احساس کشید

        گرچه احساس منم پر خش بود

        ----------------------------------

        اشک از گوشه ی چشمش بدوید

        نرم نرم آمد و بوسید لبش

        محرمی بود در آن بوسیدن

        چونکه بود در حرم روز و شبش

        ----------------------------------

        گفت با من پسرم عشق منی

        چند سالیست ز تو بی خبرم

        گفته بودم به همه یک روزی

        به کنارم تو بیائی پسرم

        ----------------------------------

        حال امروز تو را می بویم

        همچو یک شاخه گل زیبائی

        همسرت کو ؟کجا هستند پس؟

        پسرم پس تو چرا تنهائی؟

        -------------------------

        مانده بودم چه جوابش گویم

        او مرا چون پسر خود می دید

        شاید اینگونه دلش خوشتر بود

        چونکه اینگونه کمی می خندید

        -------------------------------

        لحظاتی که گذشت او فهمید

        آرام آرام سرش را خم کرد

        شانه هایش به خدا می لرزید

        درب تنهائی خود محکم کرد

        ---------------------------------

        امروز به خودم گفتم یه سری به خانه سالمندان فلکه اول تهرانپارس بزنم آخه چند سالی می شه که هم محلی هستیم آقا از در که رفتم تو یه پیره زنی منو با پسرش اشتباه گرفت نمی دونید چه صحنه ای شد همه نعجب کرده بودند وقتی اومد خونه فقط گریه میکردم

        خدا عاقبت همه ی ما رو به خیر کنه

        شب افوز 4/11/89

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۳ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        رضا محمدی (شب افروز)

        ،

        حسین توسطی (حس تو)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3