یک خط برایم سوال می شود
شدید تر از یک احتمال
نزدیک تر از یک تردید
گاهی هیجان ،لب کلام گفتار می شود
ای کسانی که تظاهر به بیداری می کنید
بگذار گریه هم نوای شما ،همیشه بیدار باشد
مگذار سر معمای چشمانت گشوده شود
خالصانه بسوز ،گاهی در قلمرو سوختن
هرگز فضای تاریکی نخواهد داشت
بگذار در عرش چشمانت ،کسی مرا آتش زند
ای فضای بی کران قلمرو
فراسوی دیرینه ی من
اینجا مرزها دوباره در خون وطوفان عجین شدند
کسی از اسرار حیات سر در نمی آورد
کسی دوباره زیبایی اندیشه را
هرگز در چشمان تو نخواهد دید
ای تمام تناقض اسرار عجیب تاریخ
ای گرانبها تر از هدیه روی زمین
بگذار سهمگین در عمق مرز بی تناقضت فرو روم
گاهی بسوی آتش برانگیخته می شود
این تناقض فضای تاریک
پیش میانداز این اشمئزاز پر چین ومحال خود
گاهی مهتاب ،نورش شبیه خار خسک خارهای تیز دارد
غیر منتظره وبیگاه ونامفهوم
دوباره خط به خط دیگر سوال می شود
آیا یک احساس غالب ،در فکر شرارت بار
لحظه ای گمان اندیشه زیبا خواهد بود
دوباره سوال
دوباره خط وجنون محال یک فریاد
............................................
با احترام محمدرضا آزادبخت
............،...............................
درودبرشما جناب آزادبخت عزیز
بسیارزیبابود