سرشکم چو از چانه افتد به پیش
دلم گردد از بخت پتیاره ریش!
اگر قطرهی عشق افتد به سنگ
دل سنگ خارا شود پشم میش!
شوم مات در بازی انتظار
اگرچه کسی را نکردم «دو کیش»!
نزاییده مادر کسی بهر من!
نچسبد به من خمرهای از سریش!
زنم داس بر مزرع زندگی!
کشم بر زمین آتش سرخ و خیش!
بکارم در آن بوتهی خار و خس!
بروید مغیلان، نه کمتر نه بیش!
چه گویم از این ماتم چون شبح؟!
زند بیمهابا شبانگاه نیش!
هر آن کس که آمد به نزدیک من
سکندر شد او و دلم شد هدیش!
الهی اگر نازل آری به او
سخنهای من همچو بادی ز کیش
شوم از گلایه جدای جدا
کنم توبه از شعر خودخواه خویش
ندانم «که» باشد در آیندهام!
جوانی بیاید و یا نقره ریش؟!
که بیمارم و نوش دارو نیاز!
به گوشم نخواهم دعای کشیش!
به جانم فکنده وی و آتشش
شدم عالمی را خراش و پریش!
جگر خون شد از حال و احوال دل!
درون جگر افتد از شیر نیش!
اگر یابم او را، دهم گنج و زر
نیارم بر او جنگ و رزم و فریش!
۱۴۰۲/۰۳/۱۸ - ۲۱:۵۸
بسیار زیبا بود👏🌺🌺