نسیمهای شناوربه پگاه
من از دورترین شروع صبحگاه آمده ام
من یه ماهی ام دراین رود رها
من از گوی های ،
تَفَنُنیِ شیشه ایِ تُنگ ها آمده ام
من یه روزی فقط بین کُره ای یک وجبی ،
دُورِ خودم می چرخیدم
شاد بودم ،
ز رهایی چقدر می ترسیدم
حالا آزاد و رهایم ، همچون مُرده
این خدای خوبمان چقدر،
دلم را بُرده
خدا خیرش دهد آنکه تُنگ آبم را شکست
به خود آمد و،
با پرتاب کردنم به رود آب
دل من را نشکست
انگار فهمید دلم عمر میخواهد
دلم باز مِی ای ز خُمر میخواهد
خمره ی شراب ،
پراز مستی و،
مدهوشی وعشق است رفیق
چقدرخوب است واردش شدن
رفتن و شنا نمودن ، به جاهای عمیق
ما دراین دنیای چون چرخ و فلک ،
آنقدر می گردیم و می چرخیم ،
تا رسد امیال مان ،
به اوج فلک
به تقربِ خوبِ مَلَک
همین خوب است که بدانیم این جهان خوب ،
پُر ازعرفان است
بهر اوج ما و امیال رسیدن ، پُر از احسان است
اگر خواستیم ،
شک مکن به بارگاهش میرسیم
به ردِ پای پُر ازعطرش و،
سعدِ گُل و جایگاهش میرسیم
همین خوب است که بدانم ،
همین ماهی بودنم ،
میتواند ماه شود
میتواند اینهمه راه رسیدن به یار،
کوتاه شود
وقتی آنجا برسم ،
منم و یکریز نگاه
باز صبحگاهان و،
نسیمهای شناور به پگاه
بهمن بیدقی 1402/3/3
ما دراین دنیای چون چرخ و فلک ،
آنقدر می گردیم و می چرخیم ،
تا رسد امیال مان ،
به اوج فلک
به تقربِ خوبِ مَلَک
زیبا بود و آموزنده