با اینکه در وجود غزل خون نمانده است....
در شهر وزن و قافیه مجنون نمانده است....
امشب بیا دو خط گذر از روسری کنیم
در بند این مباش که مضمون نمانده است*۱
زلف سیاه را بده بر باد و شهره شو*۲
راهی بجز شنیدنِ وارون نمانده است!
آری هنوز هم به کتایون امید هست
در این دیار اگر که فریدون نمانده است
این قوم ِ سر به مُهر ،خدا را خریدهاند
حرف حساب کو؟ بجز افیون نمانده است
مِی خور که شیخ و "واعظ" و مفتی و محتسب*۳
آگه شوند در سرت افسون نمانده است
وقتی خدا به خدعه بدل میشود بدان
چیزی به نام منطق و قانون نمانده است
دستی به نظم ِ پیش و پس ِ پَرده بُرده شیخ
بیداد ادامهدار و همایون نمانده است*۴
خاتون بدان که بعد ِ شبیخونشان کسی
از بند عمق فاجعه بیرون نمانده است
دلخون نباش و قبلهی موزون من بمان
با اینکه در وجود غزل خون نمانده است....
* ۱
یک عمر میتوان سخن از زلف یار گفت
در بند این مباش که مضمون نمانده است ، حضرت صائب
* ۲
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکَنی بنیادم
شهرهی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکُنی فرهادم ، حضرت حافظ
*۳ ،
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
۴*
پرده ، در موسیقی واحد سنجش فاصلهی دو نت از همدیگر است
همایون، از دستگاههای موسیقی ایرانیست
بیداد، از گشههای دستگاه همایون میباشد