بایک اشاره دست
ترفند جدید شکنجه ات را متوجه همگان کن
خوشحالیت را لحظه ای فریاد مزن
گاهی جوخه اعدام طناب پوسیده بر دار خود دارد
پیشانی کوتاه مرا در شور وشوق وحشی گری خود مبر
هرگز نگاه تو سرنوست من نخواهد شد
بی درنگ مهتاب نگران دیر وقتش نیست
پوشیده ، پوشیده از پیش رانده می شود
ازشلاقی که هنوز باور جسمم را درک نکرده است
مرا به مشاجره ولگردان ژنده پوش شهر عادت مده
گاهی می پذیرم دوشیزگان شهر
خرامان بند نگاهت هستند
چندان که ملتفت نگاه تو ، هربار قلبی لبریز شود
ای تنها تسلای وحشت پنهان شگفت نگاه
بلند پروازتر از دیدارت
بگذار سخت گیر در ناز ونوازش ستاره ای نگران احوالت باشد
به یاد خواهم داشت گلها بی نگاهت پژمرده می شوند
هربار وحشت این پژمردگی را
ناچار در عیش ونوش نگاه دیگر پناه خواهم داد
بایک اشاره دوباره دستخوش شکنجه ات خواهم شد
غمگین دوباره جوخه اعدام
مرا باطناب پوسیده به بالای خود کشاند
بالا وبالاتر
.⋅....⋅........................
بااحترام آوا صیاد
سلام نازنین آوا بانوی سپیدنگار
زندگانی تان روشنا از انوار الهی به شادی و لبخند و سلامتی مستدام