سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 29 فروردين 1404
  • روز ارتش جمهوري اسلامي و نيروي زميني
20 شوال 1446
    Friday 18 Apr 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      ساده ترین درس زندگی این است ،هرگز کسی را آزار نده.ژان ژاک روسو

      جمعه ۲۹ فروردين

      تشت زر

      شعری از

      سید مصطفی سامع

      از دفتر لاله زار سامع نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۲ ۱۳:۲۹ شماره ثبت ۱۲۰۸۰۰
        بازدید : ۲۱۳   |    نظرات : ۱۱

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر سید مصطفی سامع

       
      حمد بی حد مر خدای خالق حی قدیر 
      کو بود یکتا و رحمن و رحیمِ  بی نظیر
      ماجرایی گویمت ای مؤمن نیکو خصال 
      از حسین بن علی فزند شیر لایزال 
      اینچنین سلمان روایت می کند این ماجرا
      گفت روزی در مدینه در کنار باغها
      بود عبدالله بن عامر نشسته درکنار
      گفت یهودیم مرا دختر بود کورِ فگار
      آمدم از شام تا گیرم شفای  دخترم 
      کن دعا بهر دو چشم دخترم  ای محترم 
      هرکجا نزد طبیبی رفته ام گشتم جواب 
      آمدم اینجا بیابم من طبیب لا جواب 
      گرشفا یابد دو چشم دخترم  بر تو دهم 
      از زر و از سیم واز دنیا و دینار و درم
      گفت سلمان من نخواهم  بهر خود از سیم و زر
      لیک  می خواهم روی نزد طبیب نامور 
      درد بی درمان هرکس می شود نزدش دوا
      کس نرفته نا امید از درگه شیر خدا
      گر شوی مؤمن شفا بخشد دوچشم دخترت
      گفت  مسلمان می شوم نزد امیر و سرورت
      آمدند وانگه به نزد مرتضی شاه نجف
      ماجرای کوری دختر بگفت با صد شعف 
      گفت حیدر کن حسینم را صدا ای باوفا
      آمد آن دم سرور و سالار مردان خدا
      ظرف آبی درمیان بگذاشت آن میر هدا
      گفت حسینم دست خود بگذار در آبِ صفا 
      بعد از آن پاشید آب دست بر اعمای زار
      کور نابینا بشد  بینا به اذن کردگار

      چونکه بینا شد دو چشم دخترش اندر زمان 
      هر دو دین حق پذیرفتند اندر یک مکان 
      گفت یا مولا روم من سوی منزل شهر شام 
      با خبر سازم از این معجز تمام خاص وعام
      چند روزی ازکرم بنما قبول این دخترم 
      تا شود  در آستانت او کنیز ای  ذوالحشم
      چند روزی بود او در منزل میر جهان
      باحسین و با حسن هم زینب و کلثوم چنان 
      بعد مولا گفت بابش را  ببر این دخترت
      تا زمان عقد باشد دخترت نزد خودت
      گفت یا مولا هر آنچه امر تو باشد کنم
      گرچه دوری از شما سخت است اما می برم
      برد با خود دخترش را سوی منزلگاه خویش
      بود حال دخترش زار و حزین و دل پریش 
      سالها بگذشت هنده شد  جوان خوش لقا 
      عقد او شد با کسی کو بود از اهل دغا 
      بعد مدتها شبی  در کاخ خود او خواب دید
      کز سما آید ملایک او چنین در خواب دید
      راس خونین حسین را دید پر نور در ظلام
      بر حسین هردم ملایک یک به یک کردند سلام
      زود  از خواب گران جُست هنده با حال غمین
      رفت دنبال یزیدِ مرتدِ شومِ لعین 
      دید او در گوشه ی اشکش روان از هر دو عین 
      باخودش گوید مرا کاری چه باشد با حسین 
      گفت هنده ای لعین  آخر چه کردی نابکار؟
      کین چنین هستی تو شیدا وحزین و دل فگار
       
      بود خاموش آن لعین بر لب نمی آورد سخن
      لیک حال آن سگ مردود بود اندر لجن
      خواست هنده از یزید مرتد شوم پلید 
      تا رود نزد اسیران غمین از بهر دید 
      گفت برو لیکن ببر با خود کنیزان بی شمار
      نقشه ی شومی  به سر  داشت آن پلید نابکار 
      خواست تا او کم بیارد خاندان حیدری 
      ناخبر بود ذلت و عزت دهد ذات جلی 
      وارد مخروبه ی شد دید جمعی دل حزین
      با غل و زنجیز بودند دودمان طاهرین 
      وقتی هنده وارد مخروبه شد زینب شناخت
      سر به زیر افکند که نشناسد ورا  نیکو صفات
      هنده پرسید از یکی بانو که شهر تان کجاست ؟
      شهر ما باشد مدینه آن دیار مصطفاست 
      تا شنید اسم مدینه لرزه بر جانش فتاد
      یکدم از کرسی خود هنده به  پایین پا نهاد
      هنده گفتا  من سوالی دارم از جمع شما 
        کس شناسد بین تان از خاندان مرتضی 
      شد به ناله زینب  محزون زار خوش کلام
      گفت آری می شناسم آل حیدر را تمام 
      گر بپرسی از حسین رأسش بود در تشت زر  
      گر زعباسم بپرسی بر سر نی  کن  نظر
      روز عاشورا به دشت کربلای پر بلا 
      رأس هفتاد ودو تن کردند جدا اهل جفا
      آن لعینان خدا ناترس شوم نا ثواب 
      آب را بستند بر آل ‍صبور بوتراب
      تیر سه شعبه به  حلقوم علی اصغر زدند
      ضرب شمشیر وسنان  بر پیکر اکبر زدند 

      در کنار علقمه دستان عباسم برید
      تیر بر چشمش زدند آن قوم مردود پلید  
       
      گر بپرسی حال زینب گویمت من زینبم 
      اینکه بینی دل غمین کلثوم باشد خواهرم
      چونکه بشنید هنده زد فریاد  گفتا نورعین
      وا اماما وا اماما واحسینا واحسین
       
      کاش نابینا بودم هرگز نمی دیدم چنین 
      آل پاک مصطفی را من در این حال حزین

      سامعا بشکن تو نوک خامه را زین ماجرا
      کن دعا بهر ظهور قائم آل عبا
        
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      محمد اکرمی (خسرو)
      يکشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۳۵
      خندانک خندانک خندانک
      سید مصطفی سامع
      سید مصطفی سامع
      يکشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۴۱
      لطف شما است سپاسگزارم ♥️
      ارسال پاسخ
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      يکشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۲ ۱۶:۱۴

      🍃صَلّ الله علی اباعبداللهِ الحُسَین وَ مُحبّانهِ اَجمَعین🍃
      سامع
      سامع
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۳:۵۲
      درود بر شما
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      يکشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۲
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      سامع
      سامع
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۳:۵۱
      خندانک
      ارسال پاسخ
      نرگس زند (آرامش)
      يکشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۶
      درود بر شاعر گرامی خندانک
      درپناه حق محفوظ باشید خندانک
      سامع
      سامع
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۳:۵۲
      درود خداوند بر شما خندانک
      ارسال پاسخ
      محمد باقر انصاری دزفولی
      يکشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۳۳
      شاعرگرامی
      غزل های شما جادوگر
      سپیده های شما افسونگر
      آهنگ دلم پر شد
      از نغمه‎ی خوشخوانش
      خندانک خندانک خندانک
      افسانه پنام (مولد)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۰:۰۶
      سلام و درود جناب سامع بزرگوار
      مرحبا چه کردید؛ما که از سوز و غم این شعر چشمانمان کور شد😔
      اجرتان با حسین بن علی خندانک
      درپناه خداوند فتاح باشید خندانک
      سامع
      سامع
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۳:۵۳
      ان شا الله که سرشک دیده های شما دست گیری آخرت شما شود خندانک
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)

      نگار از ساحل احساس رد شد اا چه زیبا خوب بودن را بلد شد اا نگاهم چون که بر چشمانش افتاد اا همه حسم به او افزون ز حد شد اا از کتاب دل گویه های بانوی احساس اا درود و شبتان آرام نابیان گرامی
      طاهره حسین زاده (کوهواره)

      تو را شادی مرا غم آفریدند ااا کنارِ اشکِ نَم نَم آفریدند ااا بداهه سپاس آذردخت مهربان خانم مهندس عزیز محبّت دارید نازنین خواهرم ااا خداریارتان
      سید مرتضی سیدی

      من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چارتکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
      آذر دخت

      درود و عرض ادب ااا سلام استاد بانو کوهواره عزیز شب شما هم بخیر و ایام به کامتان عزیزم
      طاهره حسین زاده (کوهواره)

      د ااا یخی به نزدِ آفتاب میآیَد ااا صدای چکّه های آب میآیَد ااا از مِناره ی صحنِ گنبدطلا ااا صلّ علی ابوتُراب میاید ااا از نفَس دلِ شکسته ی من ااا حدیثِ سُرخِ تَب و تاب میآیَد ااا بخشی از یک غزلم ااا سلام و عرض ادب شب و روزگار همگی شما گرانقدران در پناه امن الهی بخیر و خوشی ااا بدرود

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1