کوچه ی بنی هاشم
بعد از باران ، آفتاب شد
آسمان هم دست به کار شد
آسمان ازنورهای رنگی رنگی ،
یک تیراژه میساخت
قصه گو هم دست به کار شد
زاسمانِ عشق ، زجنسِ نوری الوان ،
واژه میساخت
همه دست در دست ،
رفتند دنیایی و جشنی را بسازند ماورایی
مطرب هم خود را رسانید به آن جشن
بهر سیمهای ویولن ، آرشه میساخت
همه خندان ،
زدند و رقصیدند و نگاه کردند
قشنگی ها ،
چه شوق انگیزست اِی دوست
هنرها ریخته شد در بینِ این بازارمکاره
هرکس ازبهرخود یک غرفه ای و،
باجه میساخت
هرکسی از ایده ای زیبا و نو،
پرده برداشت
شور و استعداد ، شکوفا شده بود و،
فواره وار، قد عَلَم کرد
هرکسی ازعمق جانش ،
رؤیایی تازه میساخت
یکی را دیدم که شکلات های ،
خوشمزه و شاد و رنگیِ دراژه میساخت
نامزدها کم نبودند دراین بازارمکاره
هرکسی روحیه ی آن دیگری را ،
شارژ میساخت
هرکسی دنبالِ این بود ،
لبخند برلب آوَرَد
به لبهای خودش
به لبهای دیگران
شاعر هم آمد به گود و،
بالبداهه ،
یکعالمه ،
لب واژه میساخت
یکی را دیدم درآن بین ، احمق ،
ماشه میساخت
با علامتم همه ،
ریختند به رویَش و،
آنرا از دستانِ دشمن صفتِ او درآوردند
دستش گل دادند همچون ،
گل به دست دادنِ سربازان خوب انقلابی
نه آنها که دسته گل به آب دادند
نه آنکس که ز زندگی ای خوب ،
لاشه میساخت
اِی درود و صد درود برآن رسول که ،
کوچه ای خوب و مصفا، هاشمی ساخت
بهمن بیدقی 31/2/1402
بسیار زیبا و شورانگیز بود
بر معنی برمحمد و آل او صلوات