در هجوم بادها و سوز برف
در میان انقلاب ابرها
بر بلندای درختی پیر و جان سخت و سترک
شاخکی کوچک نگاهم میکند..
در نگاهش ردپای آرزو
تلی از امید بر پشتش سوار
با من چه میکنی بهار؟
سوار بر کدام نسیم به این دیار کوچیده ای بهار؟
از خواب که به رویای من سرک میکشی بهار؟
خورشید را به مهمانی نور برده اند..
چشم ماه را کور کرده اند،این ستارگان بی وطن
و
شب
فرمانروای کائنات از راه میرسد
مست و لایعقل
جامی بدست،از زهر روزگار
با من چه میکنی بهار؟
افسانه ظهور یک منجی پیچیده در زمستان باغ
داغ بزرگیست شک درختان پیر در سوگ عزیزان چشم انتظار
آنان که مرده اند، امیدوار..
با من چه میکنی بهار؟
آمده تبر به دست، گل فروش در زندان
خون میچکد از ساقه های اعتماد، در دستش
کابوس بود دیروز..
فاجعه خواهد بود فردا
مرا نفرین کرده این مدار..
با من چه میکنی بهار؟
بیا بیا
که نام تو اسم شب است..
این های و هوی دوارگونه زمانه را ببین
شاید تمام من است..
فریاد میزند زنی،درپیچ کوچه های فلک
بهار آمده بهار..
با من چه میکنی بهار؟
درودبرشما
بسیارزیبابود