در مغزِ هیدروژن زده ی بمبِ روزگار
تَکتاییِ الکترونِ اشتباهی ام
می چرخم و برای خودم سوت می زنم
در انتظارِ دکمه ی روزِ تباهی ام
.
می ایستاد پشتِ چراغِ همیشه سبز
بنزینِ بی شهامتی اش را بدون باک
می ریخت در مسیرِ عبورِ پیاده ها
تا شعر های تازه بمیرند بی پلاک
آلوده از دروغِ غزل های خشک و زرد
در دور ریزِ خاطره های زمخت بود
دندانش از تمارضِ تیزی خراب شد
پیراهنش زباله ی افکارِ لخت بود
با شغلِ ناشریفِ زبانش کتاب ها
کم مانده است تا همگی خودکشی کنند
از دورِ سینیِ هوسش دورِ قاب ها
آماده اند بی گِلگی خودکشی کنند
در شهری از تراکمِ بالای حیله ها
روباهْ شاهِ جمعِ کلاغانِ خوش صدا
وقتی که سوزن از لب دلخسته ها گذشت
پاشیده شد صدای دماغان خوش صدا
تا انتهای دردِ جسد های بی بدن
سرگیجه های هندسی اش را شعار کرد
با استکانِ قهقهه گردانِ صورتش
طعمِ دهانِ جامعه را زهرمار کرد
حالا که بسته شد نفسِ انجماد ها
خاکسترش به چهره ی آتش ذغال شد
وقتی حسابِ تلخِ زبانش دراز بود
درگیرِ با تراکنشِ قیل و قال شد
پیچیده در رکابِ جوانانِ آرزو
زنجیرِ خنده های وقیحِ ممیزش
از هر کجا که می نگرم رد پای اوست
حالا که دور تا دور ما خط قرمزش...
.
من مرگِ نامؤلفِ این پاره پاره ام
روشنگری
مخاطب این سروده هیچ یک از مدیران و اعضای حاضر یا سابق شعرناب نیست.
مخاطب این سروده راهنمایی و رانندگی و نیروی انتظامی نیست.
مخاطب این سروده هیچ یک از کشور های دارای تسلیحات اتمی نیست.
زبان خاص شماست و من دوستش دارم👏👏🌺🌺
اگرچه با روشنگری هم بندهی نادان دقیقا نمیفهمم چه گفتهاید
دور تا دور، در مصرعتان دور تا دُر خوانده میشود که اگر اصلاح شود بهتر است
پایدار باشید