میوه ی هدایت
وقتی برگ ریزان را دیدم در بهاران ،
گفتم این چه صیغه ای ست ؟
وقتی دیدم که مُرَکبهای سرخ ،
می ریزد ز شیشه ی ، دواتِ چَپه شده ،
گفتم این چه لیقه ای ست ؟
وقتی مثلِ حرفِ مظلوم ،
چاقویی دیدم ،
رویه ی ماست را نمیبرید آن ،
گفتم این چه تیغه ای ست ؟
موج وحشی گری ،
مظلوم را به خاک وخون کشید
مظلوم دست خالی ،
به خاک و خون رسید
چقدر باید ظالم ظالمی کند ،
تا که جیفه ش پُر شود ؟
آخراین چه جیفه ای ست ؟
آخراین چه کینه ای ست ،
که تمامی هم ندارد
زن بدکار ابولهب ،
تا به سرحد ابد ،
لیف خرما را به گردن می کِشد
هرستمکار، مشابه اش را باید بکِشد
باید بیند که وبالِ گردنش چه لیفه ای ست
کاش به دنیا ، بجز خوبی نبود
آنوقت انبوهِ ثمر بود ز سرخ و زرد و سبز
چون چراغ راهنمایی
استعاره ای ز انبوهِ هدایت
آنوقت ،
آدم حیران میشد از زیبا درختِ ثمرش
آنرا با کِیف میخورد و،
به خود می گفت :
چقدر خوشمزه ست میوه ی هدایت
با اینهمه استعدادِ مزه ،
آخر این چه میوه ای ست
بهمن بیدقی 1402/2/24
روایت و داستان جالبی بود
موفق باشید .