جنگ را در میان آیه ها پیچانده
و به خوردمان دادند
گفتند جنگ مقدس است و
فریبمان دادند
ما گریستیم،
شب را با صدای آژیر
روز را با ترکش های خمپاره
ما گریستیم
وقتی گلوله به سینه برادر خورد
ما گریستیم
برای هزارمین بارِه
بر دستمان کشته های از جنگ بود
در ذهنمان روضه های تکراری
بوی کافور مرده های همسایه
با اشاره ی مادر و گریه های اجباری
گفتند
ما گوش های خداوندیم
ما خواسته مان آب و نان و باران بود
جاش دود و دم و اعتیاد آمد
گویی خدا هم
سمت ستم کاران بود
جنگ تمام شد و از جنگ خاطراتش ماند
از شادی مردمان خرمشهر و آبادان
جیب پر پول حاجی
و مصوباتش ماند
کارون گوشه گیر
هر روز
از زخم های درونش می خواند
رنگ روی زیبا و زلالش رفت
گل و لای و سیاهی برایش ماند
در دهان اکبر از خاطرات همرزمان
جرعه جرعه خون پر میزد
از پاهای جامانده در شکنجه گاه های عراقی
دم از کابل و باتوم و تبر می زد
دخترامون به جای پدر
در آغوش عروسکاشون خوابیدند
پسرها در نوبت قند و روغن و شکر
مادران بیوه در صف نفت پلاسیدند
آری این بود جنگ
دستان ما
در دست های اهرمن بود
مرگ
از ما به ما نزدیکتر
و شادی
همان پسر ناتنی دشمن بود
زبانم قاصر ماند
آنجا که
مادری زیرتابوت گمنامی رقصید
او در میان
تناقض اشک و لبخند
عکس پسر بچه ی مفقودش را
بوسید
زبانم قاصر ماند
و سالها
با پدر در امواج سرش جنگیدم
او از شدت موج بمب ها
به اتاق میگریخت
و من در گوشه ی دیگر اتاق
رنجیدم
اولش دیدم طولانی گفتم یواشکی در برم😜
بعد گفتیم بذار اولشو بخونیم.. و خوندیم.. و جذب شدیم تا تهش رفتیم.. و بعدش دلمون شکست
جنگ جنگ جنگ.. کاش می شد
گنج گنج گنج.. مگه نه؟
افسوس که شد
رنج رنج رنج..
درودتان