شعری از:خالدبایزیدی(دلیر)
«ازسکوت تو»
به:علی اسماعیل عباس
ازسکوتت می توان رساترین فریادراشنید
کبوترصلح ودوستی رادرنگاهت فهمید
ازدستان بریده ات
می توان گل نیلوفرراچید
درخاطرات کودکی ات
می توان چون ابربهاران گریست.
آه...
درآستانه رویش
چه غم انگیزبه خزان بی هنگام رسیدی
تاچشم بازکردی...
مرگ نزدیک ترین عزیزانت رادیدی
نه مادر.نه پدر.نه خواهر
آه...هیچ نماند
حتی دستهای نرمک ات
گل های باغچه پژمردند
ماهی های تاقچه مردند
وقتیکه فهمیدند
بهاررابه زاغچه سپردند
چون ابربهاران گریستم
چون کبوتری غریب مات ومبهوت نشستم
بادستهای بریده ام
پی بهارگشتم
ولی افسوس که خزان زودترازبهار آمده بود
وهرچه گل آلاله ونسترن بود
باخودبرده بود
................................................................
(1)علی اسماعیل عباس.پسردوازده ساله عراقی بودکه دربمباران عراق درحمله تهاجمی نیروهای اشغالگرآمریکایی
وانگلیسی.سوخته ودودستش را ازدست دادوتمامی اعضای خانواده اش رانیزازدست داد